خلاصه داستان قسمت ۱۶۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۱۶۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
اسرا با دیدن عکسهای نمایشگاه میگه بدک نیست خوبه، اسرا نظر اسد و گلبن را میپرسه که اسد بهش میگه خوبه اما گلبن میگه کجاش خوبه؟ افسردهست، همه عکس ها افسردن ببین! همش از آشغال ها عکس گرفته، خوب از گل و بلبل عکس میگرفت این همه موضوع قشنگ جلوتر حتماً عکس جسد میبینیم. اسرا و اسد می خندد و اسد می گه داره زندگی این آدم ها را توصیف میکنه دیگه. اسرا با دیدن تابلو ها لبخند می زنه که عکسی شبیه هان نظرش را جلب میکنه، یک لحظه شوکه میشه که همان موقع دو نفر میان و میگه این تابلو فروش رفته و از روی دیوار برمیدارند. اسرا حسابی جا میخوره و تو فکر فرو میره. هان وقتی به خانه میره با دیدن هدیه عصبانی میشه و از صفیه میپرسه که اون اینجا اومده بوده نه؟ صفیه بهش میگه خوب چیکار میکردم؟ اون روز جیلان اومد بهم کمک کرد خواستم تشکر کنم هان با عصبانیت میگه اگه صبر میکردی من میومدم دنبالت اون پیش دستی کرد صفیه بهش میگه هنوز فراموشت نکرده، هان بهش چیزی نمیگه.
صفیه میگه میخوای چیکار کنی؟ این تابلورو میندازی دور؟ یا کنار بقیه تو موتورخونه میزاری؟ حداقل بازش کن ببینیم چیه بهم گفت عکس سیاه و سفیده همونی که خوشت اومده بود ازش! هان که فکر میکنه همان عکس توی نمایشگاه است که بهش میگه مهم نیست چیه و تابلو را به اتاقش می برد و با عصبانیت جلد رویش را می کند که میبینه عکسی سیاه و سفید از خانواده خودش است و حسابی جا میخوره. هان شبانه دوباره به زبالهدانی میره و به یادداشت جیلان که قبل از رفتنش براش نوشته بود نگاه میکنه. جیلان عکسهای هان را نگاه میکنه و به خاطراتشان فکر می کند. جیلان همان عکس هان را از نمایشگاه به خانه خودش آورده و بهش نگاه میکنه. هان از زباله دانی به خانه جیلان میره و بهش چشم می دوزد و او نیز با چشمانی اشکی بهش نگاه میکنه. هان بهش میگه از پیش زبالهها اومدم جیلان بهش نگاه میکنه و میگه میدونم. هان بهش میگه شاید بخوای عکس بگیری ازم! جیلان میگه دارم یکی تو خونهام. هلن بهش میگه شاید بخوای یکی نزدیک تر بگیری!
جیلان با چشمانی اشکی دستش را روی گونه هایش میزاره و آنها به همدیگه چشم می دوزند سپس هان شب را پیش جیلان میماند. جیلان وقتی از خواب بیدار میشه متوجه میشه هان در خانه اش نیست سپس یادداشتی روی همان تابلوی عکسش میبینه که هان همان نوشته ای راه نوشته که خودش سالها پیش واسش نوشته بود. ” متاسفم ولی نمی تونم منو ببخش خداحافظ، هان.” جیلان با دیدن نوشته گریه میکنه و با خودش میگه همیشه همه چیز رو خراب می کنی و میشکنی و حسابی حالش بد میشه و تو خونه مدام گریه میکنه. هان سرکار رفته که همان نوشته جیلان را که سالها نگهش داشته با لبخند تو سطل آشغال روبروی شرکت میاندازد سپس با چهره ای خوب و خندان پیراشکی میگیره و به شرکت میره و با تمام کارکنان شرکت با رویی خوش برخورد میکنه و سپس به اسد میگه با همدیگه صبحانه بخوریم؟ پیراشکی گرفتم، بعدش با هم حرف بزنیم. اسد از این حالش تعجب میکنه و میگه مطمئنی میخوای حرف بزنیم؟ حالت خوبه؟ امروز یه جوری!
هان بهش میگه خیلی خوبم انگار یه باری از دوشم برداشته شده سپس به اتاقش میره. وقتی منشی واسش قهوه میاره از دستش میفته و میشکنه سپس از ترس به هان میگه ببخشید الان جمع می کنم اما هان با رویی خوش و مهربانی بهش میگه اشکالی نداره سپس به تکه های شکسته شده فنجون خیره می ماند و یاد سه سال پیش میفته.”هان وقتی از خوتب بیدار میشه یادداشت جیلان را کنارش میبینه و حسابی بهم میریزه و به خانه برمیگرده که میبینه حکمت و گلبن در حال نظر دادن درباره دعوت نامه عروسیشان هستند و صفسه به آنها میگه نمیزارم این ازدواج سر بگیره! هان با اون خوشبخت نمیشه. وقتی هان پیش آن ها میره حکمت از مدل دعوت نامه عروسی ایراد میگیره و میگه این خیلی سبکه و آنها سر این موضوع با هم بحث می کنن گه هان به حکمت میگه این دعوت نامه ها را به کسی نمیدیم، پدرش بهش میگه آره پسرم بهش بگو مدلشو عوض کنه هان بهش میگه نه اینو میدیم نه حتی مدلشو عوض می کنیم حکمت ازش میپرسه یعنی چی؟ هان بهش میگه چون که ازدواجی در کار نیست و با عصبانیت همه جا را به هم میریزه. آنها تعجب میکنند و میگن چی؟
یعنی چی که ازدواج در کار نیست! هان شروع میکنه به تمام چیزهایی که جیلان گرفته بود را شکستن و همه جا را به هم میریزد گلبن از ترس گریه میکنه و او را صدا میزند صفیه شوکه شده و بهش چشم دوخته. حکمت هم مات و مبهوت مونده. سپس هان به صفیه میگه چیکار می کنی کثافت ها را پاک می کنی؟ و وایتکس را روی دیوارها میریزه و میگه بگو چقدر وایتکس بیارم تا خاطراتش، یادش از خونه بره! سپس به آشپزخانه میره و ظرف های آنجا را هم میشکنه سپس لیوانی که مخصوص جیلان بوده را بر میداره و به همراه تابلویی از عکس خودش به سمت موتور خونه میره. اون تابلو، ماگ، حلقه اش و نوشته جیلان را آنجا میذاره و می گه بهتر اینجا باشه. صفیه و گلبن و حکمت از نگرانی و ترس به پشت در موتورخانه رفتند و ازش میخوان تا بیرون بیاد.
صفیه بهش میگه به درک که رفته ارزش نداره خودتو داغون کنی فداتشم و ازش میخواد تا بیاد بیرون. هان یکدفعه با صدای اسد به حال خودش میاد و به منشی میگه زودتر جمع کنه و بره. هان بعد از کمی حرف زدن با اسد زنگ میزنه به منشی هم ازش عذر خواهی می کنه و هم می گه قهوه و چای بیاره همان موقع جیلان میاد و میگه چای را بکن دوتا. سپس دستکشهای هان را که دیشب جا گذاشته برایش میآورد و میره. هان با عصبانیت به دنبالش میره و میگه تو از جون من چی میخوای؟ چرا اومدی اینجا منو تهدید میکنی؟ جیلان بهش میگه اومدم دستکشتو بدم و برم هرچند میدونم برای برگشتن به پیشم بهونه پیدا می کنی سپس از اونجا میره….