خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۶۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

گلبن با حکمت و اسد در کافه نشستن گلبن مدام همه جا را ضدعفونی میکنه سپس دوست اسد به نام کمال اونجا میاد و به خاطر دیرکرد عذر خواهی میکنه و ترافیک را بهونه می کنم حکمت بهش میگه یه جوری میگی انگار او برای ما نیست ترافیک خوب زودتر راه می‌افتادی جای اینکه یک کاسه ژل رو سرت خالی کنی، اسد به کمال میگه عمو حکمت کلاً با همه جوونا شوخی میکنه و سر به سرشون میذاره، حکمت میگه همچین میگه جوونا انگار ۲۰ سالشه سپس دستش را به سمت گلبن دراز میکنه تا باهاش دست بده که حکمت بهش میگه گلبن به کسی دست نمیده. وقتی میشینه به گلبن می‌گه خیلی وقت بود اسد را ندیده بودم این بهونه شد که هم اسد را ببینم هم با تو آشنا بشم سپس با همدیگه حرف می‌زنند و آشنا میشن. حکمت به اسد میگه با اسرا جورش کنین و به کمال میگه خوش قد و بالاست هیکلش هم خوبه سپس از حکمت میگه اگه اونو نخواستی دختر خالش رویا هم هست اونم بد نیست گلبن سعی میکنه تا پدرش را ساکت کنه و چیزی نگه.

تلفن اسد زنگ میخوره و با دیدن اسم پدرش رو گوشی حسابی جا میخوره و نمیدونه باید چیکار کنه حکمت بهش میگه تلفنتو جواب بده پدرت شاید کار واجب داشته باشه اسد میگه ولش کن بعدا زنگ میزنم سپس با اصرارهای حکمت تلفن را بر می داره و میخواد از اونجا بره تا بتواند راحت صحبت کنه اما حکمت نمیذاره و میگه ما که غریبه نیستیم همینجا حرف بزن. ‏اسد در مکالمه اش با پدرش هیچ حرفی از گلبن و پدرش نمیزنه و وقتی پدرش صدای آنها را می شنوه ازش میپرسه که صدای کیا بودند و اسد میگه تو کافه شلوغه صدای بقیه است یک دفعه حکمت عصبانی میشه و به گلبن میگه این پدرش نیست که داره باهاش حرف میزنه و تلفن را ازش میگیره پدر اسد به حکمت میگه شما کی هستین؟ وقتی حکمت خودش را معرفی میکنه پدر اسد میگه اونکه نامزدیش به هم خورد از هم جدا شدن اما حکمت میگه اینجوری نیست اسد و گلبن از وضعیت پیش آمده نگران هستند.

جیلان به صفیه اصرار میکنه تا داروی گیاهی که آورده را بخوره اما صفیه اصلاً نمی خوره جیلان او را تهدید میکنه تا اگه نخوره به آشپزخونه میره اما هیچ تاثیری نداره. صفیه با کلافگی به جیلان میگه آدم قحط بود به کی زنگ زده بیاد پیش من و ازش میخواد تا برگرده اما جیلان می‌گه نمیتونم برم عمو حکمت به من زنگ زده تا ازت مواظبت کنم سپس آنها بحثشان را میبرند سمت هان. جیلان با گریه به صفیه میگه اونم مثل تو عصبانی و ترسناک و بد قلقه خیلی تغییر کرده انگار خوبیاشو و احساسشو با اینجی زیر خاک دفن کرده. صفیه میخواد او را آرام کنه و دلداریش بده و بهش میگه اینجوری نیست اون دوست داره اگه دوستت نداشت پلاکتو هنوز بعد از این همه مدت نگه نداشته بود جیلان بهش میگه به این دلخوش نکن هان تکه های روزنامه را هم نگه میداره چیزی نمیتونه بندازه دور.

صفیه به جیلان می گه هنوز یه راه است هان عاشق بچه است و آرزو داشت که پدر بشه صفیه در حال نقشه کشیدن با جیلان است که رابطه هان و جیلان دوباره خوب بشه که هان پشت در ایستاده و وقتی حرفهای آنها را میشنود حسابی عصبانی میشه و به داخل میره و ازش می‌پرسیه اینجا چه خبره؟ سپس به جیلان میگه تو از جونم چی میخوای؟ چرا همش اینجایی؟ صفیه از جیلان طرفداری میکنه و به هان میگه به خاطر من اومده اومده بهم کمک کنه سپس با عصبانیت بهشون میگه اومده بهت کمک کنه تا با هم دیگه نقشه بکشید واسه من؟ چی تو سرتون میگذره؟ و رو به خواهرش میگه فکر کردی با این چیزا من درست میشم؟ سپس با عصبانیت به صفیه میگه به جای اینکه دنبال خوب کردن من باشی، دنبال خوب کردن خودت باشه.

چرا واسه من نقشه می کشید تا پدر بشم؟ تلاش کن خودت خوب بشی من موندم تو یه متر هم نمی تونی خودت بری توقع خوب شدن از منو داری؟ تو از همه ما بزرگتری تو خودت ازدواج کن و بچه دار شو ما ازت کوچک تریم تو ازدواج کن و بچه دار شو که ببینیم و ازت یاد بگیریم نمیخواد انقدر برای ما مادری کنی یه خورده هم برای بچه های خودت مادری کن. صفیه با شنیدن این حرف ها حسابی به هم میریزه و بدون هیچ حرفی میخواد بره تو اتاقش جیلان سعی میکنه جلوشو بگیره و بهش میگه هان منظوری نداشته اون از دست من عصبانیه داره روی سر تو خالی میکنه همش به خاطر عصبانیتش از منه. صفیه بهش میگه اون حس از عصبانیت نیست از نفرته. درست میگه شاید من اصلا جوری که باید براشون مادری میکردم نکردم مشکل از منه هان که از گفته خودش پشیمونه برمیگرده میره پیشش و سعی میکنه از دلش در بیاره اما فایده ای نداره.

هان از خونه بیرون میزنه و روی راه پله میشینه که بعد از چند دقیقه اسد را می بینه که وارد ساختمان شد اسرا به هان میگه دیروز خیلی اتفاقی به نمایشگاه یه بنده خدایی رفتم اونجا عکساشو دیدم خیلی قشنگ بود ولی یه عکس اونجا نظرمو جلب کرد خیلی شبیه تو بود خواستم دقیق‌تر نگاهش کنم تا مطمئن بشم اما همان لحظه تابلو را به بهانه فروخته شدن بردن. هان بهش میگه زیارت قبول اما دیگه چیزی ندارم برای از دست دادن اینجی مرده دیگه منم مثل تو تا آخر عمرم تنها شدم همان موقع جیلان را میبینه که از راه پله داره میاد پایین که بهش میگه تنها بودنت این شکلیه! سپس بعد از رفتنش جیلان به هان میگه برای همه دوستات و اطرافیانت انقدر مهمی؟ هان به جیلان میگه دوست صمیمی اینجی بود. بعد از رفتن جیلان رویا میاد کنار هان میشینه و هان باهاش درد و دل می کنه و می گه چرا همتون از من خوشتون میاد؟ سپس بعد از کمی درد و دل کردن باهاش رویا بهش میگه با هم بریم اونجا؟ پیش زباله ها؟ هان جا میخوره چیزی نمیگه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا