خلاصه داستان قسمت ۱۶۴ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۴ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۶۴ سریال ترکی دختر سفیر
گوون چلبی به دیدن ماوی می رود و می گوید: «باعث تعجبه که زن با سواد و با کمالاتی مثل تو با سنجر دهاتی و بی سواد دمخور شده. اون عوامه. بهتره ازش فاصله بگیری.» ماوی می گوید: «ولی اون مرد عوام پدر نوه توئه. پدر خیلی خوبی هم هست. بهتره نگران نوه ت نباشی.» چلبی از حرف های ماوی سرخورده می شود و می رود. او به وکیل می گوید: «باید هرچه زودتر مدارک رو آماده کنیم.» وکیل می گوید: «بیماری ملک به نفع ماست. اگه بتونیم نظر خدمات اجتماعی رو هم جلب کنیم وقت دادگاه سرپرستی ملک با تو خواهد بود.» چلبی به فکر می افتد کاری کند تا خدمات اجتماعی وارد عمل شود. به چلبی خبر می رسد که ملک از خانه خارج شده و در مغازه الوان است. چلبی فورا به آنجا می رود و با اشاره ای ملک را داخل ماشین می نشاند و می گوید: «مامانت هر روز با من صحبت می کنه و حالت رو می پرسه. ولی نمی تونه برگرده چون اون زن ماوی پیش پدرته. تا اون و سنجر از هم جدا نشن ناره هرگز به اینجا برنمی گرده.» ملک تصمیم می گیرد هر طور شده کاری کند که ماوی از آنجا برود.
سنجر و ماوی که شب گذشته با هم درد دل کرده بودند هر کدام شب را به راحتی صبح می کند و صبح به همدگیر پیغام می دهند که بعد از روزها راحت خوابیده اند. در همین حال ملک به کافه پیش ماوی می رود و از او می خواهد که از آن شهر برود و پدرش را تنها بگذارد. چون اگر ناره بیاید و ببیند سنجر و او با همند برمی گردد و ملک تا ابد بی مادر خواهد بود. این حرف ملک ماوی را به هم می ریزد. از آزمایشگاه به خالصه خبر می دهند که بچه دودو از یحیی نیست و خالصه به خاطر یحیی غمگین می شود. از آن طرف یحیی و دودو برای خریدن وسایل نوزاد به فروشگاه می روند و دودو با احمد رو به رو می شود. وقتی یحیی حواسش پرت می شود دودو از احمد می خواهد از آنجا برود و زندگی اش را خراب نکند اما احمد به او بابت بارداری و بچه اش تبریک می گوید و در همین موقع یحیی سر می رسد و با تعجب به دودو نگاه می کند. احمد خودش را همکلاسی دانشگاه دودو معرفی می کند که بعد از سالها او را دیده است. او ادامه می دهد که می خواهد درهمین شهر زندگی کند. او می رود و یحیی به دودو می گوید: «باید همین حالا به عمارت بریم و با اونا صحبت کنیم و زندگی مشترکمون رو اونجا شروع کنیم.»
سنجر که نگران رفتار سفیر چلبی است به وکیلش می گوید که باید هر چه زودتر حضانت تمام و کمال دخترش را بگیرد چون می ترسد سفیر علیه او اقدامی کند و وکیل شروع به کار می کند. ماوی با سنجر تماس میگیرد و می گوید: «باید همدیگه رو تو ساحل ببینیم و صحبت کنیم. مساله ای پیش اومده.» یحیی و دودو به عمارت می روند و خالصه را همانجا در باغچه ملاقات می کنند و می گویند به زودی به آنجا نقل مکان خواهند کرد. اما خالصه مخالفت می کند و می گوید: «بهتره از هم دور باشیم. شما جایی توی اون خونه ندارین.» در همین حال عده ای زن و مرد به همراه سفیر از خدمات اجتماعی سر می رسند و برگه ای را به دست خالصه می دهند و می گویند: «از شما شکایت شده که به ملک خوب رسیدگی نمی کنین. ما برای تحقیقات اینجا هستیم.» خالصه با عصبانیت به سفیر خیره می شود. ماوی و سنجر در ساحل قدم می زنند و ماوی می گوید: «ما دیگه نباید همدیگه رو ببینیم چون حال من خوب نیست. چیزی ندارم که حال تو رو هم خوب کنه. امروز هم برای خداحافظی اومدم.» او دستش را برای وداع دراز می کند و سنجر می گوید: «این کارو نکن. نمی تونی به این راحتی پا روی قلبم بذاری و بری.» ماوی می گوید: «قول میدم دیگه تکرار نشه.» اما سنجر را در آغوش می گیرد و لب های او را می بوسد. بعد از آن ماوی از او جدا می شود و با عجله می رود.