خلاصه داستان قسمت ۱۶۶ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۶۶ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۶۶ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۶۶ سریال ترکی دختر سفیر

شب ماوی کنار سنجر می ماند تا او احساس تنهایی نکند. موگه به خواست سنجر به خانه سفیر می رود و می گوید: «رفتاری که با ناره داشتی برات درس عبرت نمیشه. بازم همون اشتباه رو تکرار می کنی.» او با وجود مخالفت سفیر به سنجر زنگ می زند و گوشی را به ملک می دهد تا با هم صحبت کنند و آنها از شنیدن صدای هم خوشحال می شوند. ماوی به سنجر می گوید: «تو به عمارت برگرد منم به کافی شاپ میرم. باید برای اومدن مددکار آماده باشیم. باید اونو قانع کنیم که ملک با تو احساس خوشبختی می کنه.» سفیر هم سعی می کند ملک را قانع کند که رفتار درستی از خود در مقابل مددکار نشان دهد و به دروغ به او قول می دهد اگر به حرف هایش گوش کند او را برای دیدن خانواده اش به عمارت افه اغلو خواهد برد و ملک خوشحال می شود. در عمارت وکیل به اهل خانه می گوید که در برخورد با مددکار عادی رفتار کنند و به هیچ وجه دروغ نگویند چون ممکن است علیه شان در دادگاه استفاده شود. خالصه از الوان و زهرا می خواهد که جلوی مددکار اخمو نباشند و برای برگرداندن ملک تلاش کنند. خالصه با دیدن سنجر به او می گوید: «بهتره رابطه ت رو با اون زن ماوی تموم کنی. ملک هم از اون خواسته از اینجا بره.» اما سنجر می گوید: «من به ماوی نیاز دارم. تو هم به فکر برگردوندن ملک به خونه باش و به چیز دیگه ای فکر نکن.» زهرا با شنیدن حرف های آنها به مادرش می گوید: «تو کارای مردم دخالت نکن. سنجر به اندازه کافی از رفتن ناره عذاب می کشه. وجود ماوی برای اون آرامشه. این آرامش رو ازش نگیر.»

از آن طرف احمد دوست پسر سابق دودو به او هشدار می دهد که اگر از رابطه شان به یحیی چیزی نگوید خودش با یحیی صحبت خواهد کرد. دودو به دشت نگران می شود و با احمد قرار ملاقات می گذارد و با دیدن او فریاد می زند که دست از سرش بردارد. احمد می گوید فقط در صورتی او را رها می کند که با هم بروند و تست دی ان ای بدهند چون می خواهد مطمئن شود که بچه از او نیست. دودو جواب تست را نشان می دهد و می گوید: «این تست به خواست خالصه از ما گرفته شد. معلوم شد که بچه از یحیی است.» احمد تهدید می کند که اگر تست ندهد مجبور است همه چیز را به یحیی بگوید و دودو تسلیم می شود و آنها با هم به آزمایشگاه می روند. ندیم خدمتکار خالصه آنها را تعقیب می کند. بالاخره مددکار از راه می رسد. سنجر با صداقت به او می گوید: «دخترم بیماریش رو از من پنهان کرده بود. قبول دارم غفلت کردم ولی تمام تلاشم رو برای خوشحال کردن دخترم می کنم.» خالصه هم می گوید: «اینجا من مسئول تربیت ملکم و الوان و زهرا گلسیه طبق خواست من عمل می کنن.» یحیی می گوید: «اون روز دم در عمارت عصبانی بودم و با سفیر درگیر شدم واگرنه اهل دعوا نیستم.»

در طرف دیگر سفیر تمام تلاشش را می کند تا افه اغلوها را بی مسئولیت و عقب مانده جلوه دهد. او به مددکار می گوید: «سنجر راننده منو کتک زد چون اون اصولا آدم خشنیه.» او می گوید: «الوان با اینکه از یحیی طلاق گرفته سنجر بهش اجازه نمیده برای خودش زندگی کنه و دوست پسر داشته باشه. اونا افکار سنتی دارن. اونجا محیط خوبی برای بزرگ شدن یه دختربچه نیست.» او هنگام رفتن مددکار او را دعوت به شام می کند و می گوید: «یه جشن برای ملک ترتیب دادیم. اون قراره برامون ویلن بزنه.» مددکار می پذیرد. دودو و احمد در آزمایشگاه هستند و یحیی با دودو تماس می گیرد و می فهمد که او در بیمارستان است. اما دودو او را یک جوری دست به سر می کند. ندیم با خالصه تماس می گیرد و گزارش می دهد که دودو در حال انجام تست است. خالصه دستور می دهد که احمد را بدزدد و او را در انباری قدیمی زندانی کند چون می خواهد رو در رو با او صحبت کند. الوان صبح هنگام رفتن به مغازه با بورا و ماوی رو به رو می شود و به آنها می گوید: «سنجر از نبودن دخترش نگرانه. جلوی خونه سفیر نگهبانی می ده.» ماوی با شنیدن این حرف سراغ سنجر می رود و بورا به الوان می گوید: «ماوی عاشق سنجر شده.» الوان جواب می دهد: «من از عشق چیزی نمی فهمم چون ندیدم.» بورا می گوید: «عشق توی قلب آدماست. با چشم دیده نمیشه.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا