خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۶۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۶۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۶۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

شنور به شوهرش میگه تو قلب نداری؟ این چه رفتاری بود که با گلبن داشتی؟ میدونی چقدر سخت بوده واسش که تنهایی به اینجا بیاد؟ عابدالدین بهش میگه منم همینو میگم چرا باید عروسم کسی باشه که هر جایی نمی تونه بره؟ شنور با عصبانیت به بیرون خانه میره که ازش میپرسه کجا میری؟ شنور بهش میگه ببخشید ولی من قلب دارم. گلبن وقتی به کوچه میره میبینه که تاکسی رفته، گلبن استرس میگیره و با گریه میخواد گوشیشو برداره که به هان زنگ بزنه اما موبایلش تو گل میوفته حسابی به هم میریزه و گریه میکنه همان موقع خاله شنور میاد و بهش میگه گلبن چی شده؟ چرا گریه میکین؟ گلبن بهش میگه نمی خواستم گریه کنم اما تاکسی رفته نمیدونم چجوری برم خونه، موبایلمم افتاد تو گل. شنور بهش میگه اشکالی نداره من تو رو میرسونم به خونت و با همدیگه به طرف ماشین میرن. گلبن بهش میگه اما خاله شنور من قبل از خونه باید یه جای دیگه هم برم و حقمو بگیرم.

جیلان در خانه هر چی به بالکین زنگ میزنه برنمیداره نگرانش میشه سپس به خانه اش میره و با دیدن گلدانهای زیاد حسابی جا میخوره و میگًه اینجا چه خبره؟ سپس میبینه که بالکین تو خانه اش افتاده، که جیلان میگه باز حمله بهت دست داده؟ نترس من اینجام میخواد دستاشو باز کنه که یادداشت هان را در دستش می بینه. ناجی و صفیه وقتی به ساختمان میرسند ناجی ازش می پرسه که هنوز جواب قطعی به من ندادی؟! صفیه گلگی میکنه و میگه چرا جلوی بچه همچین سوالی از من پرسیدی؟ من اونجا چی بگم آخه؟ ناچی میگه حرف دلتو میزدی و میزاشتی یه بچه از دیدن خوشحالیه باباش خوشحال بشه سپس میگه حالا که خودمون دوتاییم جوابت چیه؟ صفیه جواب نمیده و میگه خیلی هولیا همان موقع مممدوح خان وارد ساختمان میشه و صفیه به ناجی میگه حرف نزن ناجی میپرسه خوب مگه چی میشه؟ صفیه میگه زشته سپس بعد از رفتن ممدوح ناجی به صفیه میگه مگه من نگفتم که دیگه موهاتو نبندی؟

و کش موهاشو باز میکنه سپس موهاشو نوازش میکنه و براش شعر میخونه صفیه که انگار روی ابراست، زمان براش ایستاده اما یک دفعه به خودش میاد و میگه بسه ناجی داری چی کار می کنی؟ وسط راهرو اگه کسی ببینه چی؟ سپس به سمت خانه می رود. حکمت میپرسه چی شده که انقدر خوشحالی؟ صفیه میگه هیچی بده خوشحال و خوب باشم؟ حکمت میگه نه انقدر حالت خوبه که حواست نیست به در تکیه دادی صفیه به خودش میاد و میگه وای چندش شدم و میخواد بره حمام که در خانه زده میشه و با باز کردن در با ناجی روبه‌رو می‌شود. ناجی به صفیه میگه امانتیتو یادت رفت بگیری و جعبه کتاب را مقابلش می‌گیرد. حکمت با دیدن اون میگه خسته نشدی هر سری همین کتابو هدیه میدی بهش؟ ناجی میگه اما اینکه کتاب نیست صفیه با اشاره به ناجی میگه که چیزی نگه اما ناجی بهش میگه این حلقه‌ست. حشمت جا میخوره و خوشحال میشه و ناجی به صفیه میگه بعد از اینکه خوب تمیزش کردی بنداز تو دستت که من ببینم سپس میره .حکمت به صفیه میگه بده ببینمش صفیه میگه می خوای چیکار؟ چیو ببینی؟

حکمت میگه می خوام ببینم مثل اسد تنگ دسته یا نه؟ چند قیراته سپس حلقه را بدون اینکه از جعبه در بیاره تو دستش میگیره و بهش میگه نه سنگینه خوبه سپس میره. گلبن به سر خاک حصیبه مادرش میره. اونجا ازش گلگی میکنه به خاطر رفتار هایی که باهاش داشته می‌گه همیشه مارو دعوا میکردی و میزدی تو سرمون، حال بچه‌هاتو بد میکردی اما میدونی من از چی ناراحت میشدم؟ از این که میگفتی خدا منو بکشه من مثل تو نمیشم اومدم اینجا بهت بگم که جلوی همه کسانی که بهم حسی که تو بهم میدادی و بدن دیگه رو به رو شون وایمیستم. ای کاش میتونستم جلوی تو همون موقع وایسم من می خوام ازدواج کنم و در آینده مادری میشم که به قلب بچه هاش تیر نزنه و ترسیدن را بهشون یاد نداده بلکه روبرو شدن با ترس ها را بهش یاد بده خیلی نقطه های تاریک تویی زندگیم گذاشتی ولی با دکتر از همشون میگذرم خاله شنور که کنارشه با شنیدن این حرفها اشک میریزه و بهش میگه حالت خوبه دخترم؟ گلبن تعیین میکنه خاله شنور بهش میگه من درکت می کنم و برات ارزش قائلم وگرنه اینجا نبودم! گلبن میگه پس باید دست شما را ببوسم خاله شنور میگه یعنی انقدر پیر شدم؟

نمی خواد عزیزم ولی خیلی دوست دارم هر وقت که آمادگی داشتی دخترمو از ته قلبم بغل کنم. گلبن خوشحال میشه سپس آرنجشو به سمتش میگیره تا خاله شنور با گرفتن دستش از آنجا بروند. عابدین به شرکت هان میره و بهش میگه به اون خواهر دیوونت بگو دیگه سمت خونه من نیاد و شروع میکنه به توهین کردن به خواهر هاش و خودش و خانوادش و میگه همیشه برام سوال بود که چرا دوران بچگیت به جای اینکه بری پیش خانوادت میومدی خونه ما اسد از پشت سر میاد و بهش میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ چرا با گلبن این جوری رفتار می کنی؟ مگه چیکارت کرده؟ که شروع میکنه به طرفداری کردن از گلبن. عابدین به او هم توهین میکنه و میگه تو همیشه دنبال چیزای پایین تر خودت بودی. هان اونو از اتاقش بیرون می کنه. گلبن وقتی به خانه میرسه صفیه سعی میکنه تا با حرکاتش انگشترش را بهش نشون بده اما گلبن متوجه نمیشه و وقتی میفهمه از خوشحالی بالا پایین میپره و حسابی ذوق میکنه و جیغ میکشه و ازش می پرسه چه جوری خواستگاری کرد؟ و چه جوری بله گفتی؟ صفیه میگه هنوز بله نگفتم میخوام فکر کنم.

گلبن جا خوره و میگه آره عجله نکن بزار ۲۰ سال دیگه بهش جواب بده و به سمت دستشویی میره. صفیه از رفتارش جا میخوره. جیلان به هان زنگ میزنه و بهش میگه نیم ساعت دیگه بیا کافه ای که با هم دیگه دعوا کردیم و فهمیدم بهم دروغ گفتی. هان وقتی به اونجا میره با دیدن میزشان یاد گذشته میوفته یاد “همان روزی که جیلان داشت درباره برنامه هایی که ریخته برای نیویورک واسش میگفت که متوجه میشه هان کلاً نمیاد به نیویورک و میگه باید پیش خانواده‌ام باشم نمیتونم تنهاشون بزارم جیلان ناراحت میشه و با چشمانی گریان از کافه بیرون میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا