خلاصه داستان قسمت ۱۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ایلماز با شنیدن خبر بارداری مژگان شوکه می شود. زلیخا سه ساعت منتظر ایلماز می ماند و نگران و کلافه می شود. او مجبور می شود که برگردد. قبل از رفتن، سینه ریز چشم نظر عدنان را باز کرده و به درخت وصل می‌کند تا اگر ایلماز آمد، بداند که او آمده است. ایلماز از بیمارستان بیرون آمده و به سرعت به سمت محل قرار می رود. او میبیند که زلیخا نیست و روی درخت سینه ریز را پیدا میکند. شب در حیاط خانه، ایلماز با تکین صحبت میکند و با ناراحتی ماجرا را میگوید. او از اینکه درست زمانی که می‌توانست برود، با خبر پدر شدنش مجبور به ماندن شده بسیار ناراحت است. او به تکین میگوید که همیشه دوست داشته که پدر بشود و از این بابت خوشحال است، اما دلش میخواست که پدر بچه زلیخا باشد. دمیر در خانه نگران شده و دنبال زلیخا میگردد. هولیا زیر چشمی او را زیر نظر دارد. کارگران مشغول جمع کردن میز و صندلی های مراسم هستند. کمی بعد، زلیخا از راه می رسد. او پنهانی و با حرص به گولتن می‌گوید که ایلماز نیامد. دمیر جلو آمده و سعی دارد از زلیخا چیزی نپرسد. زلیخا میگوید که عدنان را برای هواخوری بیرون برده و راه برگشت را گم کرده بود. سپس با طعنه میگوید که فرار نکرده بود. او به اتاقش می رود. در خانه تکین همه سر میز شام هستند. کمی بعد زلیخا که خیلی نگران ایلماز است با خانه تماس میگیرد. ایلماز گوشی را جواب میدهد. زلیخا وقتی میبیند که حال ایلماز خوب است و صدای خنده های مژگان می آید، عصبی شده و تماس را قطع میکند. هولیا پیش زلیخا می آید و میگوید که خوب میداند که زلیخا قصد فرار دارد و نمی‌تواند او را مثل دمیر گول بزند.

زلیخا از حرفهای هولیا کلافه می شود و به اتاق می رود. او ماجرای تلفن زدن به ایلماز را برای گولتن تعریف میکند و از ایلماز عصبانی است. گولتن به سمت کارخانه ایلماز می رود و آنجا از چتین سراغ ایلماز را میگیرد. چتین متعجب شده و می‌گوید که ایلماز خوب است. گولتن سریع می رود. در خانه تکین، مژگان خبر بارداری خودش را به بهیجه و تکین می دهد. تکین تظاهر میکند که خبر نداشته و به آنها تبریک میگوید. چتین دم خانه آمده و ایلماز را صدا می زند و ماجرای آمدن گولتن را میگوید. ایلماز علت را میفهمد و داخل می آید و میگوید که باید به کارخانه برود. تکین نیز تایید میکند که دستگاه خراب شده و ایلماز باید به آن سر بزند. مژگان که انتظار داشت امشب با ایلماز جشن بگیرد، پکر می شود. او میگوید که ایلماز اصلا بابت پدر شدن خود ذوق نکرده است. بهیجه او را دلداری داده و میگوید که او شوکه شده است.
ایلماز به ویلا رفته و گولتن را صدا می زند. همان زمان، اسب های اصطبل خانه دمیر مریض شده و همه آنجا مشغول می شوند. ایلماز از گولتن میخواهد که زلیخا را صدا بزند زیرا کار واجبی با او دارد. گولتن پیش زلیخا می رود، اما زلیخا حاضر به دیدن ایلماز نیست. گولتن پیش ایلماز می رود و ماجرا را میگوید. گولتن به زلیخا حق میدهد زیرا تصور نمی‌کرد که ایلماز بدقولی کند. ایلماز میگوید که دلیلی داشته و میخواهد با خود زلیخا صحبت کند و دلیلش را بگوید. از آنجایی که زلیخا راضی نمی شود، ایلماز می رود. دمیر با هولیا به خاطر مریضی شدن اسب ها بحث میکند و هولیا از اینکه دمیر از رسیدگی او ایراد گرفته و او را بی عرضه میداند، عصبی شده و با دمیر قهر میکند. دمیر میخواهد با هولیا صحبت کند اما هولیا به او گوش نمی‌دهد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا