خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۱۶ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۱۶ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی امان از جوانی

زولا آزرا را میبینه که کنار دریا با ناراحتی نشسته و داره گریه میکنه به خاطر همین پیشش میره و می نشیند تا او را دلداری بده به خاطر همین ازش میپرسه میدونم دلیل این ناراحتی و گریه کرنت واسه چیه به خاطر این ناراحتی که درخواست ازدواج احمد را رد کردی؟ الان پشیمون شدی؟ آزرا میگه حوصله حرف زدن ندارم نمیخوام درباره اش حرف بزنم. زولا کمی ساکت میشه و سپس ازش میپرسه اگه منو نمیدیدی هم جواب رد میدادی بهش؟ آزرا با شنیدن این حرف عصبی میشه و میگه تو با خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی تا یه سوفله درست کردی واسم من الان دیگه خودمو میندازم تو بغل تو؟ عاشق و دلباخته ات میشم؟ زولا بهش میگه من منظورم این نبود. آزرا میگه احمد عشق اول من بود تو فکر میکنی واسم آسونه که یکدفعه همه چیزو بزارم کنار و فراموش کنم؟ زولا با ناراحتی میگه اما اون بهت خیانت کرده! آزرا با کلافگی میگه به توچه؟ احمد از یه طرف تو هم از یه طرف دیگه راحتم بزارین دست از سرم بردارین! زولا با ناراحتی بهش میگه اینو بدون که من واست خیلی ارزش قائلم و هیچ وقت ناراحتت نمی کنم. عارف که سردسته گروه شده لم داده و بهشون دستور میده که تختو درست کنن از طرف دیگه زکریا به بازار میره و متوجه میشه که اهالی محله به خاطر دزدی که ازشون شده به پلیس شکایت کردن و پلیس در حال پیگیریه. زکریا حس بدی بهش دست میده و نمیتونه از اون مال های دزدی بخورم احمد هم از غذایی که آزرا درست کرده بود و داده بود بهشون به زکریا میده.

از طرف دیگه عارف تمام کوفته هایی که درست کرده بود را بین فقرا تقسیم میکنه و به زکریا میگه من تمام چیزهایی که از اهالی برداشتیمو رو کاغذ نوشتم و وقتی زمان مناسبش برسه و زندگیمون به روال قبلیمون برگشت تمام اون پولهارو بهشون برگردونم. آزرا پیش هاجر میره و بهش میگه خاله، بابام اینارو درک میکنم که چرا از خونه انداختیشون بیرون ولی اون پسرهارو دیگه چرا بیرون انداختی؟ هاجر با عصبانیت میگه چون که دستشون تو یه کاسه بوده و منو گول زدن هرکی که منو گول بزنه باهاش اینجوری رفتار میکنم. سپس با بغض و ناراحتی میگه تو فکر میکنی من خوشحالم و دلم خنک شده که این کارو کردم؟ نه! جیگرم داره میسوزه توی این رستوران به این بزرگی تک و تنها موندم نمیدونم باید چیکار کنم. آزرا پیش عارف و زکریا میره تا باهاشون صحبت کنه. او بهشون میگه برین با زن هاتون بشینین حرف بزنین اونا الان غرورشون جریحه دار شده مطمئنم اگه یه قدم بردارین برین سمتشون اونا سمت شما می دوند برین از دلشون در بیارین. فردا صبح لیلا به چاوی زنگ میزنه و ازش دعوت میکنه تا به جشن تولدش بره چاوی حسابی خوشحال میشه اما بعد میبینه که جیبش خالیه و اونقدر پول نداره که بتونه کادویی درخور لیلا بگیره. به خاطر همین وقتی احمد موضوع را میفهمه حلقه ای که واسه آزرا گرفته بود را بهش میده تا دستش خالی نباشه. سوزان به ویسی میگه من دیگه نمی تونم اینجا بمونم باید بریم سر خونه زندگی خودمون بهتره از اون پولی که کنار گذاشته بودیم واسه روز مبادا برداریم که بریم یه خونه بگیریم اما ویسی بهش میگه نه سوزان اون واسه روز مباداست بهتره دست نزنیم بهش، سوزان ناراحت میشه و میگه مگه الان روزی نیست که بهش خیلی احتیاج داریم؟ سپس با همدیگه پیش هاجر میرن و ازش میخوان تا اجازه بده برگردن اما هاجر قبول نمیکنه. سوزان و ویسی دست از پا درازتر پیش مختار میرن و ازش میخوان تا واسشون یه خونه پیدا کنه با بودجه ای که دارن.

مختار آنها را به یک خانه کلنگی و خرابه ای میبره و اونجارو بهشون نشون میده اما سوزان و ویسی که اصلا خوششون نیومده ناراحت میشن و قبول نمیکنن. مختار با لبخند و طعنه بهشون میگه فکر کردین تا وقتی که هاجر هست میزاره شما دوتا خونه خودتونو داشته باشین؟ عارف و احمد به خودشون رسیدن و کت و شلوار پوشیدن و با دسته گل برای عذرخواهی و پا پیش گذاشتن به دم در خانه شان میرن. هاجر وقتی آنها را میبینه اول عصبی میشه و روی خوشی نشون نمیده اما وقتی عارف عذرخواهی میکنه و ازش میخواد یه فرصت دیگه بده و دعوت شامشو قبول کنه هاجر کم کم نرم میشه و خوشش میاد و دعوتشو قبول میکنه. از طرفی زکریا هم با ظاهری آراسته پیش نوریه میره و ازش معذرت خواهی میکنه و اونو به رستوران دعوت میکنه تا باهمدیگه صحب کنن نوریه هم حسابی خوشحال شده به روی خودش نمیاره و با سردی قبول میکنه. شب از قضا هاجر و عارف به همان رستورانی میرن که زکریا و نوریه به اونجا رفتن. هاجر و نوریه وقتی تو رستوران همدیگر را میبینن از همدیگه حرصشون میگیره و شروع میکنن به همدیگه متلک انداختن و طعنه زدن. کم کم دعوا بالا میگیره و دوباره باهمدیگه دعواشون میشنو با ناراحتی اونجارو ترک می کنند….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا