خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی دختران آفتاب

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی دختران آفتاب را مشاهده می فرمایید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی Metin Balekoğlu در ژانری درام، کمدی، رمانتیک در ۱ فصل ۳۹ قسمتی در استانبول ساخته شده است. تهیه کنندگان سریال دختران آفتاب اسماعیل گوندوگو و اینچی کرهان می باشند. این سریال یک مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای با بازی امره کینای، اوریم آلاسیا، تولگا ساریتاش و بورجو اوزبرک و هانده ارچل است.

قسمت ۱۶ سریال ترکی دختران آفتاب

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی دختران آفتاب

احمد، برادر هالوک و رعنا و شوهر اینجی به خانه می آید. او که رفتارهای منزوی و خاصی دارد، با دیدن گونش به او میگوید که چهره او برایش خیلی آشناست و حس میکند قبلا نیز او را دیده است. در اتاق ساواش، نازلی تماس را قطع کرده و با تعجب و عصبانیت به ساواش میگوید که آن مرد پدر اوست و هالوک به او پول می‌داده است. ساواش میگوید که او حتما اشتباه میکند. نازلی میخواهد سراغ هالوک برود. ساواش سعی دارد جلوی او را بگیرد اما حریفش نمی شود. خانواده دور هم جمع شده و نشسته اند.نازلی با عصبانیت پیش آنها رفته و به گونش می‌گوید که هالوک با پدرش در ارتباط است و برای او پول میفرستد. گونش با شنیدن این حرف متعجب شده و سعی دارد نازلی را آرام کند.او نازلی را به اتاق می برد و او را بخاطر این برخوردش در جمع دعوا میکند و میگوید که او هنگام رفتن پدرشان چهار ساله بود و امکان ندارد او را به یاد داشته باشد که حالا نیز او را بشناسد. نازلی از اینکه هیچکس حرف او را باور نمی‌کند عصبی می شود. گونش از اتاق بیرون رفته و از هالوک بابت حرفهای نازلی معذرت خواهی میکند.
هالوک نازلی را تایید کرده و می‌گوید که او درست گفته است و او برای ظفر، شوهر سابق گونش پول میفرستد. نازلی که از پشت در حرف آنها را شنیده، با عصبانیت جلو آمده و از حرفهای خودش دفاع میکند. هالوک میگوید که چند ماه قبل وقتی که ظفر متوجه رابطه او و گونش شده، سراغ هالوک آمده و او را تهدید کرده است تا از زن و دخترانش فاصله بگیرد، سپس پیشنهاد پول داده و هالوک به او پول میدهد تا کاری به آنها نداشته باشد.گونش شوکه شده و از اینکه هالوک چنین چیزی را از او پنهان کرده به شدت ناراحت می شود. سلین و پری با شنیدن ماجرای پدرشان ناراحت شده و آنها نیز به هم می ریزند. رعنا و اینجی به عیادت سویلای می روند. سویلای میگوید که پلیس در حال تحقیق است و هنوز خبری از کسی که به او حمله کرده نشده است. سپس با طعنه میگوید که مطمئن است کسی که این کار را کرده از آشناها بوده که به راحتی وارد خانه شده و رمز شب ورود به خانه را می‌دانسته است.
در خانه علی متوجه ناراحتی سلین شده و پیش او می رود و سعی دارد مشکل او را بفهمد. سلین میگوید که حال او خوب است و از علی میخواهد او را تنها بگذارد. نازلی با ناراحتی پیش دیواری که با ساواش رنگ کرده بود می رود. ساواش که میداند نازلی به آنجا رفته، پیشش می رود و بابت اینکه او را باور نکرده بود از او معذرت خواهی میکند و میگوید که نازلی تنها دوست واقعی اوست و حرفهای او را باور کرده بود. شب، علی با امره تماس گرفته و متوجه می شود که سلین در خانه اوست. او با شنیدن صدای خوشحالی سلین عصبی می شود و تصمیم میگرد به آنجا برود. توچه و مرت نیز به آنجا می روند. سلین که بیش از حد خوشحالی میکند و پر جنب و جوش شده ، اصرار دارد که مدام برقصد و شادی کند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا