خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی پسرم را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال ترکی با نام های پسرم یا پسرم من برای اولین بار ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ از شبکه Show Tv در ۱۵ قسمت ۱۲۰ دقیقه پخش شد و حال به صورت دوبله فارسی در ساعت ۱۸:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ جانان ارگودر , سرهات تئومان , سونگول اودن , کوبیلای آکا , نازان کسال , توگچه آچیق گوز و نیهال یالچین و… .

قسمت ۱۶ سریال ترکی پسرم
قسمت ۱۶ سریال ترکی پسرم

قسمت ۱۶ سریال ترکی پسرم

در بیمارستان دکتر به صدف میگه حال ملیکه خوبه و معده اش را شستشو دادیم اما خطر هنوز رفت نشده چون باز هم ممکنه دست به خودکشی بزند جرن با شنیدن این حرف ها با ناراحتی روی نیمکت می نشیند به صدف میگه اون از بابام که بدون فکر کردن به من رفته میخواسته قاتل را بکشه اینم از مامانم که بدون فکر کردن به من میخواست خودکشی کنه من اصلاً برای اونا هیچ ارزشی ندارم انگاری تنها کسی که خانواده مان را کنار هم نگه داشته بود کان بوده! صدف تمام سعیش را میکند تا با جرن حرف بزنه و آرومش کند صدف به الیاس زنگ میزند اما الیاس که در قصابی دوستش مرتضی می ماند به تلفن او پاسخ نمی دهد الیاس به مرتضی میگه دیگه تموم شد من نمیتونم زنم را ببخشم آخرین بار هم حرف های بدی بهش زدم دیگه به اون خونه برنمیگردم. افه نقاشی هایی که کشیده را کنار هم روی دیوار آنجا می زند نگهبان آنجا جومالی به آنجا میاد و از دیدن نقاشی خوشش میاد و ازش میپرسه چرا نقاشیت انقدر بزرگه؟ افه میگه چون قراره این نقاشی‌ها حکم پنجره اینجا را واسه من داشته باشه که هر وقت خواستم بخوابم بهش نگاه کنم جومالی بهش میگه من میدونم که جاهای تنگ و تاریک حالتو بد میکنه و میترسی اما چاره ای نیست مجبورم که در را ببندم افه بهش میگه تو که تقصیری نداری تو هم داری وظیفه ات را انجام میدی. زینب به رستوران پیش طغرل میرود سرمیز طغرل را بلند می کند و سرش داد میزنه و میگه تو چطور همچین کاری کردی؟ واسه چی انقدر داستان بافتی که پسر منو دیوونه و روانی جلوه بدی؟ طغرل بهش میگه من این کار را کردم چون به نفع هممون بود اینجوری پسرت آزاد میشه و رفتار بقیه هم باهاش برای اینکه یه بیمار روانیه عوض میشه.

زینب میگه تو فکر کردی همه چی اونجوری که تو میخوای پیش میره؟ اگه پدرم رو پیدا کنن و باهاش حرف بزنن فکر کردی متوجه نمی شوند که بیماری روانی نیست و همه چیزت زیر سوال نمیره؟ سپس از اونجا میره طغرل که حسابی تو فکر فرو رفته به فردی به نام رفعت زنگ میزند و میگه ازت می خوام یه پیرمرد را پیدا کنی و چند روزی پیش خودت نگهش داری. ملیکه به هوش میاد و از صدف میخواد تا جرن را به آنجا بیاره جرن پیش ملیکه میره اما به جای همدردی بهش میگه چیه موفق نشدی بری پیش کان؟ روش اشتباهی بوده و سپس ظرفی را می شکند و تکه شیشه ای را دستش می گیرد و دست خودش را زخمی می کند و میگه درستش اینه اینجوری هممون از زندگی همدیگه بیرون میریم! صدف و ملیکه او را در آغوش می‌گیرند و آرامش می کنند. جرن در یک اتاق دیگه بستری میشه و دستش بخیه میخورد سدات و دمت به ملاقات آنها می روند دمت به اتاق جرن میره و خودش را معرفی میکند و میگه من روانشناس پرونده برادرت هستم جرن میگه پس برو با قاتل برادرم صحبت کن اینجا چیکار می کنی؟ دمت میگه الان پدر و مادرت تو وضعیت خوبی نیستند آنها سردرگمن و نمی توانند تصمیم درستی بگیرند تو باید تو این شرایط کنارشون باشی و درکشون کنی تا به تو تکیه کنن! جرن از حرفهای او آرام می شود سپس دمت موقع رفتن کارتش را بهش میده تا هر وقت خواست پیشش بره. تو مسیر برگشت سدات دمت را سرزنش میکند که چرا سعی میکنه افه را نجات دهد بعد از کمی صحبت کردن سدات عصبی میشه و با داد و فریاد میگه تو نمیتونی از اون قاتل دفاع کنی! اگه میخوای به این خانواده کمک کن اینا هستن که قربانین!

دمت با کلافگی میگه من نمیتونم به خاطر اینکه تو از اون بچه بدت میاد بندازمش زندان و زندگیشو تباه کنم سپس شروع میکنه به دفاع کردن از افه. فردای آن روز سدات با یک خرس صورتی میره دم در خانه دمت و ازش عذرخواهی میکنه او با سردی باهاش صحبت میکنه و ازش رو برمی گرداند سدات بهش میگه واست خبر خوبی دارم پدر زینب را پیدا کردیم میتونیم بریم و هر چی میخوایم ازش بپرسیم آنها با هم دیگه به طرف یکی از روستاهای اطراف میرن اما وقتی می رسند موفق نمی شوند که پدر زینب را پیدا کنند. رفعت که اونجا بود از دور انها را میبینه و به طغرل زنگ می‌زند و میگه امروز ۲ نفر اومده بودن اینجا و سراغ پیرمرد را می گرفتند اما خیالت راحت باشه پیرمرد پیش منه. زینب وقتی فهمیده که مادرش جانان با طغرل دست به یکی کردند و علیه افه دروغ گفتن عصبانی میشود و پیشش میره و او را بازخواست میکند جانان برای دفاع از خودش میگه من چیزیو دروغ نگفتم تو بچه بودی متوجه نبودی پدرت متوهم بود چیزهایی می دید که بقیه نمی دیدن. زینب شروع میکند به دفاع کردن از پدرش که جانان میگه اگه پدرت خوب بود چرا تو این همه سال نیومد سراغتو بگیره؟ باشه من بد بودم، اما چرا سراغ تو نیومد؟ بیا واقعیت‌ها را همونجوری که هست قبول کنیم. زینب دیگه من همیشه واقعیت ها را قبول کردم که تو هیچ وقت واسه من نبودی بیا باهم روراست باشیم اگه الان کارت نداشتم سراغت میومدم؟ سپس ازش میخواد تا پیش دمت بره و واقعیت را بهش بگه جانان بغض کرده و با چشمانی پر از اشک بهش میگه من اینکارو نمیکنم چون من اصلا وجود ندارم ونیستم….

بیشتر بخوابید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پسرم Oğlum + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا