خلاصه داستان قسمت ۱۷۲ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۲ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۷۲ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۷۲ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۷۲ سریال ترکی دختر سفیر

ماوی با خشم به سمت سدات شوهر سابقش می رود و از او می خواهد که دست از سرش بردارد. سدات می گوید: «همونطور که می دونی من وکیلم. توی اطلاعات قضایی اینترنت دیدم که به خاطر جعل سند از تو شکایت شده. اینا که برای تو چیزی نیست. تو دو تا جسد پشت سرت جا گذاشتی. اینطوری بود که پیدات کردم.» ماوی سکوت می کند. سنجر که برای خرید به سوپرمارکت رفته هنگام برگشتن احساس می کند کسی را در ویلا دیده است. ماوی با دیدن او بغلش می کند و سدات هم خودش را در جایی پنهان می کند. سدات که توسط گوون چلبی به این شهر کشانده شده به تلفن گوون پاسخ می دهد و چلبی از روی اطلاعات می فهمد که سدات یک بیمار روانی و یک وکیل درجه یک است و به دستیارش می گوید: «فقط یه آدم روانی مثل سدات می تونه باعث نابودی سنجر بشه. من قبلا با یکی مثل اون به اسم آکین کار کردم.»

سنجر وقتی ترس ماوی را می بیند از او می خواهد هر مشکلی دارد بگوید تا در کنار هم برطرف کنند اما ماوی می گوید: «می خوام امشب مال ما دو تا باشه. می خوام قدر تو رو قبل از اینکه از دستت بدم بدونم.» سنجر خوشحال می شود. در همین حال خالصه با او تماس می گیرد و می گوید: «امشب باید در مورد یه مساله مهم صحبت کنیم. ازت می خوام که به عمارت بیای.» سنجر گرچه دلش نمی آید ماوی را تنها بگذارد اما به اصرار ماوی به عمارت برمی گردد. خالصه یحیی و دودو را برای شام دعوت کرده تا برای جشن عروسی آماده شوند. دودو در حال انتخاب لباس عروس است ما یحی دل و دماغ ندارد و ناراحت به نظر می رسد. الوان هنوز با بورا قهر است و بورا از رفتار الوان گیج شده و از او علت بدخلقی اش را می پرسد اما الوان از او فاصله می گیرد و به عمارت افه اغلو برمی گردد.

بورا در کافه با سدات رو به رو می شود. سدات می گوید: «من اومدم دنبال ماوی. اون عشق منه.» او خرابی موبایلش را بهانه می کند و گوشی بورا را از او می گیرد و شماره ماوی را از آن برمی دارد و به پانسیونی که در آن اتاق گرفته می رود. آنجا گوون چلبی منتظر اوست. چلبی با دیدن سدات می گوید: «می دونم به خاطر ماوی به استانبول اومدی. من ازت می خوام سنجر افه اغلو رو از بین ببری.» سدات در مورد سنجر کنجکاو می شود و می پرسد که سنجر چه ربطی به او دارد. چلبی جواب می دهد: «چلبی دوست پسر ماویه و عاشق اونه. ماوی جون خودش رو به خاطر سنجر و دخترش به خطر انداخت. دختر سنجر نوه منه. فکر کن و بعدا جوابت رو به من بگو.» سدات به اتاقش می رود و وقتی فکر می کند که یکی ماوی را دوست دارد تحمل نمی کند و سراغ او می رود.

در عمارت افه اغلو همه مشغول خوردن شام هستند اما الوان که از دیدن دودو در عمارت ناراحت شده به اتاقش می رود و گریه می کند. سنجر از مادرش می خواهد که عروسی یحیی آرام و بدون تشریفات برگزار شود ولی وقتی قیافه درهم رفته یحیی را می بیند می گوید: «نمی دونم چی ناراحتت کرده ولی به زودی پدر میشی. آرزوی خوشبختی برات می کنم ولی حواست به الوان هم باشه.» او سپس به اتاق الوان می رود. الوان به او می گوید: «من خوشبختی یحیی رو می خوام. امروز هم به مغازه اومد و از من عذرخواهی کرد.» سنجر از کار برادرش خوشحال می شود و الوان را می بوسد و می گوید: «برای همیشه ما خواهر و برادریم.»سدات در خانه ماوی در تاریکی پنهان شده. وقتی بورا با ماوی تماس می گیرد سدات در چای ماوی خواب آور می ریزد. بورا به ماوی می گوید که شخصی سراغ او را می گرفت که به نظر آدم ناراحتی می رسید. ماوی می گوید: «اونو به کافه راه نده. اون یه شبح از زندگی گذشته منه.» سپس ماوی احساس خواب آلودگی می کند. او در را قفل می کند و به خواب می رود. سدات هم که منتظر همین لحظه بوده با وسیله ای در را باز می کند و داخل خانه می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا