خلاصه داستان قسمت ۱۷۳ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۳ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۷۳ سریال ترکی دختر سفیر
سنجر بعد از خواباندن ملک راهی خانه ماوی می شود. از آن طرف سدات وارد خانه ماوی می شود و پیشانی ماوی را که به خواب رفته می بوسد و می گوید: «کاری می کنم که همیشه تو عذاب و کابوس زندگی کنی.» سپس در گوشی ماوی پیغام او و سنجر را می بیند و شروع به گشتن خانه می کند و سند ازدواج سنجر و ماوی را می بیند و عصبانی می شود. سنجر از راه می رسد و سدات سند را با خودش می برد. سنجر کنار ماوی می نشیند و او را صدا می زند و ماوی بغلش می کند و می گوید که دوستش دارد. سدات سراغ چلبی می رود و سند ازدواج را به او نشان می دهد و می گوید: «تصمیم گرفتم با تو همکاری کنم و حساب سنجر رو برسم چون ماوی فقط مال منه.» چلبی جواب می دهد:« برای ضربه زدن به سنجر باید به یکی از عزیزان اون صدمه بزنی.» و پای احمد دوست پسر دودو را به میان می کشد. ملک صبح با ماوی ارتباط تصویری می گیرد و از او می خواهد طبق برنامه ای که با هم ریخته اند به اردو بروند. بعد از ماوی اجازه می گیرد که او را مامان صدا کند. ماوی خوشحال می شود و سنجر که کنار ماوی شاهد مکالمه آنهاست از ماوی تشکر می کند که باعث آرامش دخترش شده. ماوی می گوید: «من ملک رو تو مدرسه ثبت نام می کنم چون باید با همسن و سالاش وقت بگذرونه.»
یحیی با دودو سرسنگین است و حتی برای خریدن لباس عروس نجدت را می فرستد تا همراه دودو خرید کند. دودو که ناراحت شده از خالصه می خواهد با یحیی صحبت کند. خالصه او را دلداری می دهد و می گوید مساله مهمی نیست و حل خواهد شد. سپس خالصه هنگام خرید با چلبی رو به رو می شود و به او می گوید: «دیگه حق نداری با ملک ملاقات کنی چون لیاقتش رو نداری.» سدات که کنار چلبی شاهد رفتار خالصه است می گوید: «اینا خانوادگی پرروان!» سنجر از ماوی می خواهد که به عمارت بیاید و آنجا زندگی کند تا همه خیالشان راحت باشد. اما ماوی نمی پذیرد و می گوید: «من دوست دارم من و تو ملک یه خانواده سه نفری باشیم. به عمارت نمیام.» وقتی سنجر از او می خواهد که در کافه کار نکند ماوی می گوید: «من به پول نیازی ندارم فقط کار کردن حالم رو خوب می کنه.» سنجر او را می بوسد و می گوید: «هیچ وقت کم نمیاری.» الوان هنگام رفتن به سر کار با خالصه رو به رو می شود و خالصه می گوید: «حالا که دودو و یحیی بعد از ازدواج می خوان اینجا زندگی کنن بهتره برای اینکه ناراحت نشی بری با عمع فریده زندگی کنی.» الوان که حس می کند خالصه دارد او را از خانه بیرون می کند بغض می کند. در مغازه دودو به دیدن الوان می رود و می گوید: «بهتره آروم باشی و سختگیری نکنی چون ازدواج تو و یحیی از روی اجبار بوده. بعد از این هر دوتون خوشحال خواهید بود.» و در آخر از الوان می خواهد که برای عروسی به عمارت برود. الوان که طاقتش تمام شده زیر گریه می زند و بورا می آید و او را بغل می کند و دلداری اش می دهد و با هم به کافه می روند تا صحبت کنند. الوان می گوید: «امروز فهمیدم که بی کس و کارم و مادرشوهرم منو از خونه بیرون کرد.» بورا می گوید: «اینطوری برات خیلی بهتره. زندگی تو تو اون خونه اشتباه بود. حالا باید به فکر یه زندگی جدید باشی.» الوان تصمیم می گیرد هر چه زودتر برای خودش خانه ای اجاره کند.
یحیی به بیمارستان می رود و در مورد دودو و الا که به آنجا رفته بودند پرس و جو می کند. اما در دفتر اطلاعات بیمارستان چیزی ثبت نشده است. یحیی بالاخره بعد از کلی پرس و جو متوجه می شود که اوضاع از چه قرار است و همه اعتمادش به دودو را از دست می دهد. سنجر برای ماوی انگشتر گرانبهایی سفارش می دهد تا ازدواجشان رسمیت پیدا کند. از آن طرف ماوی هنگام صحبت با بورا به او می گوید کسی که به کافه آمده سدات شوهر سابقش بوده و حالا که او و سنجر ازدواج کرده اند سر و ککله اش پیدا شده است. او می گوید نمی خواهد سنجر درگیر زندگی گذشته او شود و خودش مشکلش را حل خواهد کرد.