خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۷۵ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۷۵ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۷۵ سریال ترکی دختر سفیر

سنجر دفتر ماوی را که چند روز پیش به او داده بود تا بخواند مرور می کند. ماوی نوشته آرزوی مرگ شوهرش را داشته ولی در عوض به جای او دخترش مرده است. او در ادامه نوشته همیشه به خوشبختی فکر می کرده اما در نهایت دریافته که خوشبختی برایش یک خواب و خیال است. او نوشته: «یک زن نمی تونه از شوهرش طلاق بگیره مگه اینکه همه چیزش رو از دست بده. منم همه چیزم رو یعنی دخترم رو از دست دادم.» سنجر بعد از خواندن نوشته ها از رفتارش با ماوی پشیمان می شود و سراغ او می رود و جلوی او زانو می زند و از او عذرخواهی می کند و می گوید که وقتی نوشته هایش را خوانده او را بهتر درک کرده است و ادامه می دهد: «من پیش تو خیلی آرومم. نمی خوام این آرامش رو از دست بدم.» ماوی او را در آغوش می گیرد و تشکر می کند و هر دو می فهمند که کنار هم یاد خواهند گرفت درست رفتار کنند.سنجر انگشتر قیمتی را به دست ماوی می کند و آنها به هم قول می دهند تا آخر عمر کنار هم بمانند و در آغوش هم فرو می روند.

صبح سنجر بیدار می شود و ماوی را مشغول آماده کردن صبحانه می بیند. ماوی می گوید امروز عقد یحیی است و سنجر باید برود. سنجر می گوید: «اصلا میل رفتن ندارم. اگه تو هم باشی خیلی خوب میشه. می خوام زن و دخترم کنارم باشن. پرس و جو کردم انگار اون مرتیکه سدات هم از اینجا رفته.» ماوی با خوشحالی می گوید: «پس منم همراهت میام.»دودو وقتی می بیند یحیی شب به خانه نیامده به خالصه زنگ می زند و خالصه به دروغ می گوید که یحیی دیشب مشروب زیادی خورده و شب را در عمارت صبح کرده است. او از دودو می خواهد که وسایلش را جمع کند و به عمارت برود. سپس به خدمتکارش ندیم دستور می دهد که یحیی را پیدا کند و به خانه برگرداند. ندیم یحیی را در کارگاه زیتون مست و پاتیل پیدا می کند و او را به عمارت می آورد. کاوروک جلو می رود و به یحیی خوشامد می گوید. اما یحیی سراغ الوان را می گیرد. کاوروک جواب می دهد او برای مدتی پیش یکی از دوستانش خواهد بود و یحیی با غصه زیر لب می گوید: «دختر بیچاره رو چقدر اذیت کردم.»

دودو لباس عروس پوشیده و با نگرانی منتظر یحیی است. او با دیدن یحیی می پرسد چرا دیر کرده و چرا خودش را به بی تفاوتی زده. خالصه می گوید: «مبادا آبروی منو پیش مردم ببری. باید آبروداری کنی.» یحیی با نیشخند می گوید: «تنها چیزی که برات مهمه اینه که آبروت نره.» و داخل اتاق می شود.سنجر و ماوی هم آماده می شوند و سنجر به ماوی می گوید: «خودت رو برای طوفان آماده کن. چون اگه مادرم بفهمه ما ازدواج کردیم قیامت به پا می کنه.» ماوی جواب می دهد: «من رئیس یه گروه هزار نفری بودم. از پس مادر تو هم برمیام.» سپس آن دو به عمارت می آیند و ملک با دیدن ماوی او را در آغوش می گیرد. خالصه به سنجر می گوید: «این زن نسبتی با ما نداره. جلوی دهن مردم رو نمیشه گرفت.» سنجر می گوید: «این زن حالا زن عقدی منه. ما ازدواج کردیم.» خالصه زبانش بند می آید و در همین حال یحیی و دودو پایین می آیند تا عقدشان خوانده شود.زهرا عکس عروس و داماد را در صفحه اش می گذارد و الوان که شب را در کاروان بورا به صبح رسانده با دیدن عکس به بورا می گوید: «خبر خوبی گرفتم.» او بورا را می بوسد و بورا که انتظار این را از الوان نداشت خوشحال می شود.

موقع جاری شدن خطبه عقد یحیی به دودو جواب منفی می دهد و مراسم عقد به هم می خورد. یحیی به سنجر می گوید: «منو از این بی آبرویی نجات بده.» دودو با ناراحتی مراسم عقد را ترک می کند. در همین حال پلیس می آید و حکم دستگری خالصه و ندیم را نشان سنجر می دهد. سنجر که هاج و واج مانده از آنها در مورد جرم مادرش می پرسد. در همین حال سدات و احمد هم وارد می شوند و احمد خودش را شاکی و سدات خودش را وکیل او معرفی می کند و سنجر که از دیدن سدات متحیر شده با کنجکاوی به مادرش خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا