خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۷۷ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۷۷ سریال ترکی زن (کادین)

خدیجه به جیدا که اصرار دارد شیرین به کافه نرود در اتاق می گوید که فکر می کند امره و شیرین از هم خوششان می آید و بهتر است فرصتی برایشان ایجاد کنند تا شاید شیرین سوات را رها کند و با امره به آدم بهتری تبدیل بشود. اما جیدا که حسابی از این خبر عصبانی شده به خدیجه می گوید: «بذاریم آدم خوبی مثل امره رو شیرین بدبخت کنه؟! » و با حالت قهر از اتاق بیرون می رود و بعد هم به انور می گوید که می خواهد به خانه اش برود و هرچقدر انور تلاش می کند او را برگرداند قبول نمی کند تا اینکه شیرین با عشوه به جیدا به سلامتی می گوید که باعث می شود جیدا دوباره برگردد و روی مبل روبروی شیرین بشیند و با نفرت به او خیره بشود. بچه ها و بهار با نگرانی منتظر سارپ هستند. بهار برای لحظه ای به دستشویی می رود که صدای چرخ ماشین ها دوروک را با خوشحالی به سمت در می کشاند و او پشت سر هم پدرش را صدا می زند. اما به ناگهان در حیاط خانه باز می شود و دوروک با تعداد زیادی مرد اسلحه به دست روبرو می شود و با ترس مادرش را صدا میزند و داخل خانه برمی گردد. نظیر و افرادش هم وارد خانه می شوند و به بهار که با ترس به آنها خیره شده می گوید که سارپ کجاست؟

بهار سکوت می کند و نظیر به افرادش دستور می دهد تا همه جا را بگردند. از طرفی سارپ در ماشین بیهوش شده و به شدت پایش زخمی شده. او بالاخره به هوش می آید و به سختی گوشی اش را پیدا می کند و به پیرل پیام می دهد که به دستور سارپ نگهبان ها از دم در خانه رفته اند و او هم تصادف شدیدی کرده و تقاضای کمک می کند. بعد هم به هر سختی از ماشین بیرون می آید و با آن پاهای زخمی به سمت خانه به راه می افتد. خبری از سارپ نیست و نظیر به سمت بهار می رود و با عصبانیت چانه ی او را در دست می گیرد و برای بار چندم می پرسد که سارپ کجاست؟ دوروک به آرامی می گوید که پدرش به سوپر مارکت رفته و بعد نظیر به جای فرستادن افرادش به دنبال سارپ، فکری می کند و بهار و بچه ها را همراه خود می برد. سارپ به خانه می رسد و بچه ها و بهار را صدا می زند اما خبری از آنها نیست و بالاخره روی میز یادداشتی از طرف نظیر پیدا می کند که نوشته: تو از من یه چیزو گرفتی. من از تو سه چیزو. دیگه حتما باید همدیگرو ببنیم. سارپ ناباورانه به یادداشت خیره می شود و بعد چون خون زیادی از دست داده بیهوش شده و روی زمین می افتد. شب بهار و بچه ها را برای شام سر میز صدا می کنند. نظیر هم همراه آنها می نشیند و خدمتکار میز زیبایی برایشان می چیند. بچه ها با ولع شروع به خوردن می کنند و در آخر بهار به سمت نظیر می رود و می گوید :«شما میدونین ما هیچ تقصیری نداشتیم. اگه بخواین من میمونم اما بذارین بچه ها برن. » نظیر سکوت می کند و از آن طرف هم دوروک می گوید: «دیگه به چونه مامانم دست نزن! » نظیر به او نگاه می اندازد و می گوید باشه و به اتاقش می رود و به عظمی می گوید: «عجیبه که سارپ هنوز خودشو نشون نداده. باید خیلی وقت پیش سر و کله اش پیدا میشد. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا