خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۷۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۷۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

هان که حسابی کلافه و عصبانی شده به مازو میگه تو میخوای منو تا کی اینجا نگه داری؟ مازو بهش چشم می دوزد و میگه تا زمانی که ازم عذرخواهی نکردی همینجا میمونی! هان با عصبانیت و کلافگی میگه تو لنگه یک معذرت خواهی؟ باشه من معذرت می خوام، الان میتونم دیگه برم؟ مازو بهش میگه نه هنوز بهم نگفتی دلیل عذرخواهی کردنت برای چی بوده؟ همون موقع برای هان پیامی میاد از طرف نریمان که بهش گفته داداش امروز ناجی برای آبجی صفیه میخواد بیاد خواستگاری. مازو این پیام را میخونه و بهش میگه چه جوابی بهش بدم؟ هان میگه اگه من امروز نرم خونه آنها مطمئن میشن که یه بلایی سرم اومده و اون موقع پای پلیس وسط کشیده میشه و توی درد سر می‌افتی بهتره بزاری که من برم. مازو میخنده و حرفش را جدی نمیگیره. از طرفی صفیه و نریمان در خانه هرچی بهش زنگ می‌زنند و پیام میدن هیچ جوابی دریافت نمی کنند. صفیه با کلافگی میگه پس این بچه کجاست؟ چرا حداقل به تلفن و پیام ما جواب نمیده؟ حتما یه اتفاقی واسش افتاده! الان باید چیکار کنیم؟ همان موقع زنگ در خورده میشه که صفیه با اینکه فکر میکنه هان پشت در هست با عجله در را باز میکنه اما با جیلان روبرو میشه.

صفیه سراغ هان را از جیلان میگیره و میگه اون کجاست ؟چرا هرچی زنگ میزنم پیام میدم جواب نمیده؟ جیلان احضار بی اطلاعی می کنه و می گه نمی دونم مگه اینجا نیست؟ من فکرکردم اینجاست داشتیم فیلم میدیدم که من خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم دیدم نیست شرکت هم رفتم اما اونجا هم نبود! صفیه دلشوره اش بیشتر میشه. جیلان از  حرف های صفیه متوجه میشه که امروز  ناجی برای خواستگاری میخواد بیاد حسابی خوشحال میشه و ذوق میکنه و میگه باورم نمیشه خیلی واست خوشحال شدم. اینکه قبول کنی برای ازدواج یه قدم خیلی بزرگیه که تو موفق شدی آفرین صفیه. اما او با ناراحتی میگه اگه هان نباشه کنسل می کنم و اصلا راهشون نمیدم و همان موقع می خواد زنگ بزنه کنسل کنه که جیلان جلوشو میگیره و میگه مبادا این کارو بکنیا! اشتباهی که من کردم و تو نکن! به اندازه کافی زجر و انتظار کشیدی بسه دیگه مطمئن باش هان هم تو همچین روزی تورو تنها نمیزاره و هرجا باشه زود خودشو میرسونه.

صفیه و گلبن در آشپزخانه در حال تدارکات برای خواستگاری هستند که گلبن با ذوق میگه کی فکرشو میکرد و پشت سر هم ازدواج کنیم آبجی؟ انگار نه انگار تا همین چند وقت پیش روی مبلها مینشستیم و بافتنی می بافتیم! چه روزای خوبی بود چقدر زود گذشت ولی دلم واسه اون روزا تنگ میشه. صفیه میگه کجا خوش گذشت؟ من تو رو خیلی اذیت کردم چجوری تونستی منو هنوز دوست داشته باشی و تحملم کنی؟ گلبن بهش میگه چون میدونستم بالاخره یه روزی میشی همان خواهر مهربون و خوش قلب خودم. تو از اول اونجوری نبودی از وقتی که تورو تو اتاق زندانی کرد مامان و بهت قرص داد شبیه خودش شدی. صفیه با یادآوری اون روزها برای خودش حالش بد میشه و با چشمانی پر از اشک به گوشه ای خیره میشه. گلبن هر چی صداش میزنه و سعی میکنه به حالت عادی برگردونه موفق نمی شه و با خودش میگه عجب غلطی کردم آخه تو همچین روزی باید ناراحتش کنی؟ و مدام بهش میگه آبجی حداقل یه چیزی بگو! بعد از چند ثانیه صفیه با صدای زنگ در به حال خودش میاد و به هوای اینکه هان پشت در با عجله به سمت در میره اما با باز کردن در ناجی را به همراه ممدوح خان و اگه میبینه و آنها را به سمت داخل هدایت می کنند.

صفیه از ممدوح خان تشکر میکنه و میگه مرسی که تو این روزهای سخت ناجی را تنها نزاشتین و کنارش هستید. ممدوح لبخند میزنه و میگه شنیدن این حرف ها از زبان شما خیلی واسم با ارزشه حتما اینجی هم همین جاهاست و داره با لبخند بهمون نگاه میکنه. صفیه با شنیدن اسم اینجی و یاد خاطرات او چشمانش پر از اشک میشه و بغضش را می خورد. صفیه کمی از آنها می خواهد تا صبر کنند که هان هم خودش را برساند اما ممدوح بهش میگه منتظر نگه داشتن مهمون خیلی زشته! خسته میشن. از طرفی هان از مازو خواهش میکنه و میگه حداقل بذار بهشون زنگ بزنم و خبر سلامتیمو بهشون بدم الان مراسم خواستگاری خواهرمه. مازو قبول میکنه، هان زنگ میزنه و با صفیه صحبت میکنه. صفیه با شنیدن صدایش آروم میگیره و میگه هان معلوم هست تو کجایی؟ یادت رفته چه قولی بهم داده بودی؟ تا تو نیای مراسم را شروع نمیکنیم! هان بهش میگه من مجبور شدم که از شهر خارج بشم پدر یکی از دوستانم مرده نمیتونم تنهاش بزارم حالش خیلی بده و بخوامم من نمیرسم به مراسم  اصلا از هیچ چیزی نترس و همه چیز خیلی خوب پیش میره بهت قول میدم جبرانش می کنم واست.

صفیه قبول می کنه سپس ممدوح خان صفیه را از حکمت خان برای ناجی خواستگاری میکنه حکمت بغض گلویش را می گیرد و می گه خیلی تصمیم برام سخته هیچ کسی جز من و ناجی از کودک درون صفیه خبر نداره،. مثل پروانه ای که منتظره از پیله اش بیاد بیرون سپس قبول می کنه و همه آنها را تشویق می کنند و برایشان آرزوی خوشبختی می کنند. سپس حکمت خان انگشترهای حلقه ناجی و صفیه را میندازد و با قیچی روبان را می برد و آنها را نامزد همدیگر اعلام می‌کنند‌…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا