خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی خواهران و برادران
آکیف به خانه نباهت میره که شنگول با دیدنش جا میخوره و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ آکیف میگه با نباهت کار دارم شنگول میگه نیستش با آیلا خانم رفتن خرید آکیف میگه میخوام اینجا منتظر بمونم که شنگول میگه نمیشه نباهت خانم از دست من ناراحت میشه آکیف به زور وارد خانه میشه. دوروک تو حیاط پیش آسیه میره و میگه میری یه جا بهم بگو من نگرانت میشم آسیه میگه میخواستم یخورده تنها باشم دوروک میگه الان برم؟ آسیه میگه نه تو نرو داشتم درباره عمر و کارهاش فکر میکردم که چقدر زیاده روی میکنه دوروک میگه من درکش میکنم میخواد خوش بگذرونه تو هم زیاد خودتو درگیر نکن و باهمدیگه حرف میزنن و حال و هوای آسیه را عوض میکنه. شنگول با آیلا بعد از کلی خرید میرن به رستورانی که سوزان اونجا کار میکنه وقتی سر یه میز میشینن شنگول به نباهت زنگ میزنه و میگه یه اتفاقی افتاده اونم اینکه آقا آکیف اومده اینجا و تو خونه رفت تا بیاین نباهت میگه چرا راهش دادی داخل؟ و به آیلا میگه باید من سریعا برم اون مرتیکه رفته تو خونه ام. آکیف تو خونه نباهت رفته دوش گرفته و لباساشو عوض کرده و با خودش میگه چه خونه زندگی داشتم و قدرشو ندونستم همان موقع زنگ در خانه زده میشه که آکیف میگه این کیه دیگه! سپس درو باز میکنه که با یه زن و شوهر روبرو میشه که میگن اومدیم برای دیدن خونه واسه رهن و اجاره آکیف جا میخوره و وقتی میفهمه میخوان پول پیش بدن سریعا به داخل راهنماییشون میکنه سپس خونه را نشون میده و آنها حسابی از خونه خوششون میاد. اون مرد میگه قرار بود پول پیش ۳۰هزا تا باشه که الان نصفشو میدم نصفش باشه برای بعد نوشتن قرارداد آکیف که میخواد سریع اون پولو بگیره و بره میگه خوبه و پولو میزاره تو جیبش.
همان موقع نباهت از راه میرسه و میگه اینجا چخبره؟ شما کی هستین؟ اون زن و شوهر میگن ما اومدیم خونه را برای رهن و اجاره ببینیم نباهت میگه شما اومدین خونه ای که من دارم توش زندگی میکنمو اجاره کنین؟ از کی؟ صاحب این خونه منم! اون مرد میگه من با شوهرتون حرف زدم نباهت میگه داری باز اینجوری کلاهبرداری میکنی؟ تو مگه شوهر منی؟ اون مرد عصبی میشه و پولو پس میگیره و در آخر اونا میفهمن که اشتباهی اومدن و خونه کناری میخواسته اجاره بده. بعد از رفتن اونا نباهت و آکیف باهم بحث و دعوا میکنن، آکیف میگه تو منو به خاک سیاه نشوندی! نبات میگه دنیا دار مکافاته چیزی که لیاقتشو داری بهش میرسی تو اون بچه هارو یتیم کردی الان تو عمارت دارن زندگی میکنن خودت به این روز افتادی چوب خدا صدا نداره! آکیف میگه کدوم یتیمارو میگی؟ نباهت میگه عمر اینارو میگه آکیف میگه اگه اینجوریه پس خودتم منتظر چوب خدا باش که اون رسول بیچاره را کشتی! نباهت باهاش بحث میکنه که چه ربطی به من داره؟ خودش اون اتفاق افتاد تازه من برای نجات تو این کارو کردم! و شروع میکنه باهاش بحث و دعوا کردن دوروک که به خانه رسیده بود از پشت در حرف های اونارو میشنوه و بعد از رفتن آکیف نباهت دوروک را میبینه و شوکه میشه. دوروک ازش میپرسه ماجرا چیه؟ نباهت واسش تعریف میکنه که دوروک با گریه و عصبانیت میگه چرا به پلیس چیزی نگفتی؟ مگه نمیگی کار تو نبوده؟ پس چرا ترسیدی؟ نباهت میگه ترسیدم که حرفمو باور نکنن منو بندازن تو زندان بعدشم خواستم بگم به آیلا که خیلی دیر شده بود! دوروک میگه من الان چجوری تو چشم برک نگاه کنم؟ چجوری بگم وقتی بابات داشت میمرد مامان و بابای من اونجا بودن ولی کاری نکردن؟ نباهت ازش خواهش میکنه که بهشون چیزی نگه چون آیلارو از دست میده و میوفته زندان دوروک گریه خواهش مادرشو میبینه میگه باشه نمیگم.
اوگولجان و آیبیکه به خانه عمر و آسیه رفتن که با دیدن خونه به شدت شوکه شدن. آیبیکه میگه تو این سه ماه چقدر تغییر کردین اوگولجان میگه تازه مامانم یخورده دلخور بود که چرا بهش سر نزدین عمر میگه آخرین ملاقاتمون میدونی واسه چی بود دیگه مارو از خونه انداخت بیرون هیچوقت یادمون نمیره باهامون چیکار کرد سر این موضوع با آیبیکه بحثش میشه و آیبیکه با دلخوری با اوگولجان از اونجا میرن. تو خونه شنگول ازشون میپرسه که چه خبر بود و اونا از خونه تعریف میکنن سر میز شام اورهان میاد و بچه هاش تو بغلش میرن سپس به حیاط میرن و باهمدیگه صحبت میکنن. اورهان میگه بهشون که قراره با گونور ازدواج کنه اونا جا میخورن و ناراحت میشن سپس بهش میگن که فعلا به مامانامون مگه تا ناراحت نشه و درباره عمر اینا باهمدیگه صحبت میکنن. آسیه و عمر و امل به همان رستورانی میرن که سوزان اونجا کار میکنه سوزان بعشون خوش آمد میگه و راهنماییشون میکنه به سر میز. وقتی با عمر تنها میشه عمر بهش میگه هروقت کمک خواستی بهم بگو دیگه میتونم کمکت کنم سوزان تشکر میکنه و میگه همه چیز خوبه احتیاجی نیست صاحب کار سوزان باهاش خوب حرف نمیزنه و میگه که به میزهای دیگه سر بزنه عمر به سوزان میگه این چرا اینجوری باهات رفتار میکنه؟ میخوای برم بگم اخراجش کنن؟ سوزان میگه نه بابا به خاطر همچین چیزی از نون خوردن نندازتش سپس عمر به سر میزشون میره. آسیه گلگی میکنه که کلی غذا خونه بود چرا اومدیم عمر میگه غر تزن آسیه غذاتو بخور لذت ببر سپس به منو نگاه میکنن تا هرچی میخوان سفارش بدن….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس