خلاصه داستان قسمت ۱۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۷۹ سریال ترکی خواهران و برادران
دوروک که ماجرای مرگ رسول پدر برک را فهمیده حسابی به هم ریخته و در حیاط خانه شان با چشمانی پر از اشک و بغض نشسته نباهت پیشش میره و میگه بارها به سرم زده که برم همه چیزو به پلیس بگم و براشون توضیح بدم تهش اینه که حرفامو باور نمی کنند و میندازنم زندان دیگه! اما بهتر است این دلشوره و عذاب وجدانه! دوروک بهش میگه تو کاری نکردی که بخوای بیوفتی زندان همان موقع برک به دوروک زنگ میزنه و میگه امروز تولد بابام بود حالم گرفته است گفتم زنگ بزنم ببینم میای بریم یه دوری بزنیم؟ دوروک که از برک خجالت میکشه بهونه میاره و میگه یکمی احساس مریضی می کنم گلوم درد میکنه خواستم بگیرم بخوابم تا استراحت کنم ناراحت نمیشی؟ او میگه نه این حرفا چیه میخوای برم واست دارویی چیزی بخرم بیارم؟ دوروک میگه نه خوردم دستت درد نکنه داداش و تماس را قطع میکنند. آکیف شب به خانه شنگول می رود آنها از دیدن آکیف جا می خورند. او بهشون میگه اومدم بهتون سر بزنم سپس درباره عمر و خودشون سوال میکنه اکیف آدرس خونه ی عمر اینارو میگیرد و وقتی میفهمه مرغدانی خالیه از شنگول میخواد تا بزاره شب را آنجا بمونه شنگول قبول میکنه. فردای آن روز اکیف به خانه عمر اینا میره او با عمر درباره ساخت و ساز و شراکت حرف میزند و بهش میگه باید با اموال و ثروتی که الان تو دستش داره یه حرکتی بزنه که وقتی خاله سوگی برگشت دوباره آنها بی پول نشن سپس از آن جا میره. تو راه مدرسه عمر با آسیه درباره حرف های آکیف صحبت میکنه اما آسیه راضی نیست و میگه درست نیستش که ما با پولهای خاله سوگی برای خودمون کار راه بندازیم و ازش میخواد تا این فکر را از سرش بیرون کند. آیبیکه در خانه به صورت اتفاقی برگه سونوگرافی شنگول را میبیند و جا میخوره.
او به همراه اوگولجان پیش مادرشان می روند و ازش میخوان که بگه ماجرا چیه شنگول ماجرای بارداریش را برای آنها میگه آن ها حسابی خوشحال می شوند و ازش میخواد تا به پدرشان هم این خبر را بده چون حقشه که بدونه سپس ادامه می دهند که هر چه سریعتر بگه چون چند روز دیگه مراسم ازدواج پدرشان با گونور هستش شنگول میگه نمیخوام اورهان به خاطر این بچه برگرده اما آن ها بهش میگن که ولی حق داره که از وجود این بچه باخبر بشه. آکیف عمر را با خودش به زمینی که قرار است آنجا ساخت و ساز کنه میبره و بهش نشون میده سپس ساعت تو دست عمر را میبینه عمر میگه از کلکسیون ساعت های خاله سوگی هستش اکیف بهش میگه اگه از این ساعت ها پنج تا به دستم برسونی کافیه شراکتمونو شروع می کنیم و بعداً دوباره این ساعت هارو سرجاش برمیگردونی عمر قبول میکنه. شب مهمانی در خانه عمر اینا شروع شده همگی به اونجا اومدن شنگول و حلمیه به خرید رفتن آنها نزدیک رستوران گونور هستند که حلمیه به شنگول میگه به خاطر این بچه هم که شده برو زودتر به اورهان بگو شاید اصلاً از این ازدواج منصرف بشه و برگرده پیشتون و این بچه بدون پدر بزرگ نشه شنگول بعد از شنیدن حرف های او متاثر میشه و سریعاً به رستوران گونور میره وقتی به آنجا میره گونور بهش میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ شنگول میگه با تو حرفی ندارم اومدم با اورهان صحبت کنم او ازش میخواد تا منصرف بشه و ازدواج نکند و خبر بارداریش را بهش میگه و ادامه میده که به خاطر این بچه هم که شده بیا همه چیزو فراموش کنیم نذاریم این بچه بدون پدر بزرگ بشه اورهان ناراحت میشه و میگه ولی من امضا کردم شنگول جا میخوره که گونور با خوشحالی سند ازدواج شونو بهش نشون میده.
شنگول که میبینه کار از کار گذشته از آن جا میره. تو مهمونی تولگا پیش آیبیکه میره و با همدیگه درباره نظرسنجی که آیبیکه تو اینستاگرامش گذاشته بود صحبت میکنند. برک آنها را میبینه و پیششون میره و به تولگا میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ تولگا میگه داشتیم درباره لباس آیبیکه حرف میزدیم برک عصبی میشه و باهاش بحث میکنه و میگه تو کی هستی که درباره دوست دختر من نظر میدی؟ بعد از رفتن تولگا برک به آیبیکه میگه چی داشت میگفت؟ آیبیکه میگه هیچی درباره پست نظرسنجی داشتیم حرف میزدیم برک با کلافگی میگه پس با هم دیگه تو اینترنت گپ میزنین آره؟ سپس سر این موضوع با هم دیگه دعوا میکنن برک عصبی میشه و گوشهای مینشیند آبجی فاتوش آسیه و عمر را صدا میزنه و میگه یه اتفاقی افتاده و به طبقه بالا می روند از طرفی دوروک میبینه برک با عصبانیت گوشه ای نشسته او پیشش میره و ازش میپرسه چی شده؟ برک ماجرارو میگه سپس ادامه میده که تو هم چند وقته یه جوری شدی! چیزی شده؟ کاری کردم که ناراحتت کردم؟ دوروک میگه دیگه نمیتونم پنهان کنم باید یه چیزی بهت بگم. آبجی فاتوش به عمر و آسیه میگه که ۵ ساعت از کلکسیون کم شده شاید کسی دزدیده باشه بالاخره کلی آدم اومده امشب! عمر آسیه را گوشه ای می برد و ماجرای برداشتن ساعتها را بهش میگه آسیه عصبی میشه و باهاش دعوا میکنه که چرا ساعت هایی که مال خودش نبوده را برداشته سپس از تغییر رفتارش گلگی میکند و بهش یادآوری میکنه که اینجا ما فقط برای یه مدتی زندگی میکنیم حتی فامیل خاله سوگی هم نیستیم سپس آسیه با عصبانیت از اونجا میره……
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس