خلاصه داستان قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ثانیه به خانه برگشته و موضوع را برای هولیا تعریف میکند و میگوید که بین خطیب و شرمین چیزی وجود دارد. هولیا میگوید که این مسأله دور از انتظار نیست و هرچیزی از شرمین برمی آید. ثانیه به خانه می رود و از اینکه درب خانه باز است و همه وسایل به هم ریخته است شوکه می شود. او سریع به اتاق می رود و متوجه می شود که طلاهایش دزدیده شده. غفور که از دور پنهانی ثانیه را زیر نظر داشته‌، با شنیدن صدای گریه او به سمت خانه می رود. هولیا نیز با شنیدن صدای فریادهای ثانیه به آنجا می رود. ثانیه با گریه میگوید که بیچاره شده و همه طلاهایش دزدیده شده اند. غفور نیز خودش را شوکه و ناراحت نشان میدهد و میگوید که حتما کار کارگران ایلماز و یا چتین است که مدام آنجا رفت و آمد میکند. چتین در حیاط شرکت، مشغول غذا دادن به مرغ و خروس هاست. ایلماز پیش او می آید و میگوید که متوجه به هم ریختگی چتین است. چتین میگوید که عاشق گولتن است، اما گولتن گویا مشکلی دارد و میگوید که نمی‌تواند ازدواج کند. ایلماز چیزی به روی چتین نمی آورد. همان لحظه صدای فریادهای تهدید آمیز غفور می آید. غفور جلوی شرکت آمده و به چتین تهمت دزدی می زند. ایلماز عصبانی شده و غفور را کتک می زند و سپس سوار ماشین می کند و دم خانه دمیر می برد. او به هولیا میگوید که چتین دزدی نکرده و غفور حق ندارد بار دیگر به کارگران او تهمت بزند. سپس او را از ماشین بیرون میکند. هولیا از کار غفور عصبانی شده و او را دعوا میکند و میگوید که باید به پلیس برای پیدا کردن دزد گزارش دهند.

کمی بعد، دمیر با عصبانیت به خانه آمده و در مورد پولی که باید تهیه کند توضیح می دهد. هولیا میگوید که آنها چنین پولی ندارند و او مجبور به این شراکت نیست. دمیر عصبانی شده و میگوید‌ که این کارخانه رویا و آرزوی او بوده و اجازه نمی‌دهد که ایلماز جلوی او را بگیرد. خطیب در رستوران مشغول غذا خوردن است که یکی از افراد اداره ثبت را میبیند و با او مشغول صحبت میشود. آن مرد در صحبت ها به خطیب میگوید که هولیا زمینی را که به تکین فروخته بود، دوباره به همان مبلغ از او پس گرفته است. خطیب متعجب می شود. او دم شرکت ایلماز می رود و این موضوع را به روی او می آورد. ایلماز که از پس دادن زمین ها خبر نداشته ، شوکه می شود و با عصبانیت به خانه می رود. او با تکین دعوای سنگینی می‌کند و می‌گوید که او حق نداشت زمین ها را پس بدهد. تکین میگوید که او بابت پس دادن زمین ها به هولیا قول داده بود و دلیلی ندارد که بابت این کار به ایلماز حساب پس بدهد. ایلماز میگوید که تکین به او نیز قول داده بود که برای نابودی یامان ها تلاش کنند، اما به قولش عمل نمیکند. سپس با عصبانیت بیرون آمده و به بیمارستان پیش مژگان می رود و از او در زمینه ای کمک میخواهد.

صبح روز بعد، دمیر مشغول تماس با املاک برای فروش زمین های استانبول است. هولیا میگوید که آن زمین ها برای پول او کافی نیستند. زلیخا میگوید‌ که زمین های چکوراوا برای پول کافی هستند. هولیا از پیشنهاد فروش زمین های چکوراوا عصبانی شده و مخالفت میکند، اما دمیر بدش نمی آید. همان لحظه صدای شکستن دیوار می آید و همگی بیرون می روند. کارگران مشغول شکستن دیوار بین خانه دمیر و ایلماز هستند. آن سمت دیوار، ایلماز و مژگان پشت میز در حیاط نشسته و با خونسردی مشغول خوردن صبحانه هستند. خانواده دمیر با دیدن آنها شوکه می شوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا