خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۱۷ سریال ترکی اوچ کوروش
برای عروسی کارتال شتر آوردن تا عروس را روی آن سوار کنن اما شتر نشسته و هرکاری که میکنند نمی توانند بلندش کنن. یکی به شسو میگه این روی دنده لج افتاده نمیتونی بلندش کنی! شسو میگه مگه دسته خودشه؟ کارتال برای عروسی شماها کشتی را تو خشکی آورد! باید این بلند بشه و تمام تلاششونو میکنند که بالاخره جواب میده و شتر از جاش بلند میشه و به طرف خانه کارتال میبرن. همه حاضرن و تو خانه منتظر کارتالن و دنبالش میگردن اما هرچی زنگ میزنن جواب نمیده. بهار عصبی و کلافه میشه و میگه اینجوری نمیشه پاشین کمکم کنین این لباسو در بیارم. نریمان پیشش میره و میگه چرا؟ بهار میگه چون عروسی به داماد هم احتیاج داره نه فقط عروس! نریمان میگه بهت قول میدم کارتال میاد هرجا باشه پیداش میکنم الان هم شتر اوردن همه منتظر تو هستن! بهار جا میخوره و میگه چی؟ شتر؟ من چجوری باید سوار بشم؟ شسو میگه راحته کمکتون میکنیم سپس بهار سوار شتر میشه و همه شروع به فیلم گرفتن و پایکوبی میکنن. روشن به نریمان میگه نکنه اتفاقی واسش افتاده باشه؟نریمان با عصبانیت میگه برای کارتال من اتفاقی نمی افته و مدام به تلفن کارتال زنگ میزنه. کارتال بالا سر قبر مادر فرهان نشسته و با چشمانی گریان و سرخ شده زل زده به قبر و مدام میگه نمیتونه کار داداش من باشه! افه ازش میخواد تا خودشو جمع و جور کنه و از اونجا برن اما کارتال حتی جونی برای بلند شدن از روی زمین نداره.
افه بهش میگه حداقل تلفنتو جواب بده شاید کار واجب دارن انقدر زنگ میزنن! اما کارتال اعتنایی نمیکنه و افه تلفنشو برمیداره و جواب میده. نریمان بلافاصله میگه معلوم هست تو کجایی؟ دلم هزار راه رفت! او میگه من افه ام نریمان خانم! نریمان میگه کارتال کجاست؟ حالش چطوره؟ و میخواد صدای کارتال را بشنود اما کارتال فقط به قبر زل زده!. افه به نریمان میگه الان اصلا تو حالی نیست که بتونه صحبت کنه یه گوشه فقط نشسته نریمان با عصبانیت میگه بهش بگو بلندشه بیاد عروسی اگه نیاد فردا با یه گلوله میمیره. افه کارتال را بلند میکنه و میگه خودتو جمع و جور کن باید بریم عروسی. همان موقع کمیسر بخش جنایی از راه میرسه و به افه میگه چرا تو هر صحنه حادثه تو اول از همه میرسی به اونجا؟ افه میگه اگه به جای سرک کشیدن تو کارها و زندگی من به کارت برسی توهم میتونی به موقع مطلع بشی و از اونجا میرن. تو مسیر از کارتال حالشو میپرسه و بهش میگه میخوای چیزی واست بگیرم؟ آبی، آبمیوه ای چیزی؟ کارتال میگه نه! سپس بهش میگه حالا فهمیدی اینا همه بهم مربوطه؟! و به طرف عروسی میرن کارتال میگه اینجا چرا اومدی؟ افه میگه عروسیته دیگه! کارتال ازش میخواد تا او را از اونجا ببره چون نمیخواد کسی قیلفه داغونشو ببینه و از در پشتی وارد میشن. بهار میگه نه مثل اینکه کارتال نمیاد و میخواد لباساشو دربیاره که نریمان ازش میخواد چند دقیقه دیگه صبر کنه. همان موقع کارتال و افه از راه میرسن.
نریمان با دیدن قیافه داغونش اونو به اتاق میبره تا ارومش کنه و بهش میگه چیشده؟ کی این بلارو سرت آورده بگو برم مادر و پدرشو به عزاش بنشونم! کارتال با بغض میگه حتی اگه اون فرد برادرم باشه؟ نریمان میگه چی؟ چیشده؟ چی میگی؟ کارتال میگه فرهان دوست دوران بچگیم امکان داره زیر سر اون باشه! کمیسر راست میگفت همه این قتل ها به منم مربوط میشه. قشنگ هرکی هست دست گذاشت رو نقطه ضعفم! نریمان باهاش حرف میزنه و میگه تو نقطه ضعف نداری! اون کارتال قبل مرده تو از زمین تا آسمان با کارتال قبل فرق کردی! باید بهشون نشون بدی که کی شدی، الانم خودتو جمع و جور کن این کرواتتو بزن بیا بیرون و اون بالاها بزار ببیننت و از اونجا میره. کارتال شجاعتشو جمع میکنه و تو آینه به خودش میگه من نقطه ضعف ندارم! و به بیرون میره. همه شروع میکنن به رقصیدن و پایکوبی کردن. فرهان هم به جشن رفته و کنار افه نشسته. پدر کارتال از دور اونو میبینه که کارتال وقتی باهاش چشم تو چشم میشه خوشحال میشه اما پدرش از آنجا میره سمت سرویس بهداشتی تا صورتشو اب بزنه همان موقع فرهان به اونجا میره که او با دیدنش جا میخوره و با عصبانیت میگه تو اینجا چیکار میکنی مرتیکه؟ اومدی باز کیو بکشی؟ فرهان میگه هیچکیو اومدم عروسی داداشم خواستم اونو تو لباس دامادی ببینم پدر کارتال یقه اش را میگیره و میگه خوبه اگه بخوای بچه ام را تو روز عروسیش ناراحتش کنی اون موقع خودم به حسابت میرسم حالا هم از اینجا گمشو برو و میخواد از اونجا بره که فرهان میگه میخوای بری؟ تو همچین شبی؟ من اگه پدر داشتم دوست داشتم تو همچین شبی پیشم باشه! او بهش میگه بعد اون موقع نمیگه که این همه وقت کجا بودی؟ چیشد یهو امشب یادت اومد پدر منی؟ نمیگه چرا ازم مواظبت نکردی؟ و با ناراحتی از اونجا میره.
افه پیش لیلا میره تا باهاش حرف بزنه اما لیلا ازش دوری میکنه. افه جلوشو میگیره و میگه جلوی من با اون مرد اونجوری حرف میزنی بعد توقع داری چیزی نگم بهت؟ بعد از کمی بحث کردن لیلا میگه ازت خواستم دستمو بگیری به عنوان خواهر کسی که میخوای بندازیش تو زندان اما تو اینکارو نکردی پس الان دیگه من نمیخوام دور و بر من باشی ! همان موقع شاهین از راه میرسه و لیلا میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ و میخواد جلوشو بگیره اما موفق نمیشه. شاهین هدیه ای به کارتال میده که او با باز کردنش میبینه همان ساعت خودشه شاهین میگه ببخشید از صندوقت که پول هارو برداشتم اینم برداشتم! کارتال به سمتش میخواد حمله کنه که جلوشو میگیرن. نزیح موقع رفتن میگه خوب شد فهمیدیم از کجاها میتونیم بهش ضربه بزنیم. فردای ان روز کارتال به کنار پل جابگاه پدرش میره و گردنبندی که بهش داده بود را نگاه میکنه و گریه میکنه و یاد خاطره اس می افتد…..