خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۱۷ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۱۷ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی محرمانه

زنگ در مطب یاز خورده میشه و آنها فکر میکنن که طارق هستش اما یاز با باز کردن در با نهیر روبرو میشه. نهیر با عصبانیت به داخل میاد و با یاز سلام و احوالپرسی میکنه. یاز متوجه میشه که او عصبیه و حال خوبی نداره به خاطر همین ازش میپرسه نهیر تو خوبی دیگه؟ نهیر یکدفعه با عصبانیت میگه نه خوب نیستم وارم از خشم می ترکم! دیگه خوب نیستم و وارد مطب میشه، نهیر شروع میکنه با گریه و هق هق تعریف کردن که دیگه هیچی بینمون نمونده هیچی بهم نمیگه هرچی میپرسم هیچی نمیگه پنهانی یه کارهایی میکنه، ازش میپرسم کجا میری ولی بهم نمیگه! من خیلی میترسم! یاز به خاطد اینکه بریده بریده حرف میزده هیچی نمیفهمه و به خودش میگه من که نفهمیدم ولی نهیر منو نگاه کن دوست دارم تک تک واسم همه چیزو تعریف کنی باشه؟ ولی الان نمیشه داره وقت ویزیتم شروع میشه الان تو برو من بعدا میام و به همه ی حرفات گوش میدم و دنبال راه حل میگردیم باشه؟ نهیر قبول میکنه. یاز بهش میگه اصلا نه گریه کن نه زیاد غصه بخور باشه؟ میام باهم حرف میزنیم، سپس نهیر او را در آغوش میگیره و میگه چقدر خالی شدم اومدم اینجا باهات صحبت کردم مرسی که هستی و او را می بوسد و میره‌. طلعت با تعجب از طبفه پایین به بالا میاد و میگه اینجا چخبر بود؟ صدا انواع حیوانات میومد! نهیر میگه والا منم اصلا نفهمیدم چی گفت. همان موقع رنگ در دوباره به صدا درمیاد و یاز میگه برو پایین که طارق اومد! طلعت به طبقه پایین میره و یاز درو باز میکنه و به طارق خوش آمد میگه. طلعت از طریق شنود تمام حرف های آنها را می شنود. یاز میگه چی شمارو به اینجا کشونده؟ طارق میگه یعنی الان مشاوره شروع شده؟ یاز با آرامش تمام میگه بله بفرمایید.

طارق میگه فکر کنم من یه نفرو کشتم، یاز تعجب میکنه و میگه کیو؟ طلعت هم که شوکه شده منتظره تا حرف های طلعت را بشنوه اما طارق میگه کودم درونمو. یاز و طلعت با شنیدن این حرف جا میخورن و نفسی عمیق میکشن. سپس طارق ادامه میده و میگه میدونی چیه؟ آدم تو زندگی خوشحال میشه ناراحت میشه واسه یه چیزی تلاش میکنه میدونی چی میگم؟ یاز میگه منظورتون زندگی کردنه و الان شما انسان بودن را فراموش کردین! طارق با تعجب نگاهش میکنه که یاز میگه منظورم انسانیت بود، حس انسانیتتونو فراموش کردین! سپس ازش میپرسه به نظر شما چی باعث شده همچین حسی سراغتون بیاد؟ طارق با کلافگی میگه من چه بدونم؟ اومدم اینجا تا اینو تو بهم بگی! یاز میگه نوچ نوچ نوچ نخیر اینو باید شما بهش برسین و دقت کنین که چه چیزی باعث شده همچین حسی بهتون دست بده! طارق کمی فکر میکنه و میگه بابام، بابام هم همینطور بود از همه سوال میپرسید و همه را سوال پیچ میکرد و حساب پس میگرفت. یاز میگه میفهمم، طارق میگه چیو میفهمی؟ یاز میگه کودکی سختی گذروندید، طارق میخنده و میگه کودکی؟ من اصلا کودکی نداشتم انگار مادرم منو تو همین سن به دنیا آورده بود. کودکی یعنی بازی کردن، قهر کردن، زمین خوردن ولی من هیچ کدوم از اینارو تجربه نکردم، رفتم سربازی، سرکار رفتم بعد ازدواج کردم بعدش زینب به دنیا اومد. سپس تو فکر فرو میره و با لبخندی رو لب میگه بعدش با نهیر آشنا شدم. دختری پر جنب و جوش و دیوونه که یکجا بند نمیشد. همش میگفت بریم اینجا بریم اونجا کنارش بچه میشدم و برمیگشتم به دوران قدیم و کودکیم. یاز میگه پس شما عاشق شدید! این رفتارها یعنی عشق.

من خیلی عاشق نهیر شدم یاز بهش میگه من تا حالا چیزی جزء خوبی و عشق ازتون نشنیدم پس این وسط چه چیزی باعث ناراحتیتون شده؟ طارق مدتی سکوت میکنه که یاز میگه حتما پیداش کردین درسته؟ زارق تایید میکنه که یاز میپرسه اون چیه؟ طارق میگه زینب! همان موقع نهیر بهش زنگ میزنه و میپرسه که کجاست طارق به دروغ میگه که اومدم پیاده روی دارم کم کم برمیگردم خونه. سپس به یاز میگه من دیگه باید برم بقیه مشاوره باشه واسه جلسه بعد یاز بهش میگه ازتون میخوام تا جلسه بعدی به این موضوع فکر کنین که چرا زینب بهش حس بدی میده و ناراحتش میکنه؟! طارق میگه بهم تکلیف میدی؟ یاز میگه نه فقط فکر کنین تا جلسه بعدی بهش بپردازیم طارق قبول میکنه و میره. طلعت میاد بالا و بهش میگه چقد خوب جلسه را اداره کردی ار کجا یاد گرفتی؟ یاز میگه معلم خصوصی داشتم‌ همان موقع چیچک از راه میرسه‌.

او به یاز میگه اینجا چخبره؟ مگه قرار نبود تموم بشه؟ تا کی قرار کش پیدا کنه؟ طلعت میگه فعلا لباس های منو بده برم بپوشم بریم که تموم بشه زودتر. آنها همگی به خرید جهیزیه میرن و تمام مدت چیچک با آینور کل کل میکنه. آینور یکدفعه میگه خرید حنابندان هموز مونده! همگی جا میخورن و میگن حنابندان؟ آینور میگه آره دیگه بدون حنابندان که نمیشه! یکدفعه یه دزد سر و کله اش پیدا میشه و کیف ناز را میدزدد‌. ناز و لونت به دنبالش میروند که موفق میشن بگیرنشو به پلیس تحویل بدن. ناز با دیدن تو کیف جا میخوره و از مادرش میپرسه این همه پول از کجا آوردی؟ آینور میگه آخرین زمینو هم فروختم واسه تو نمیفروختم پس واسه کی همچین کاری باید میکردم؟ شب ناز در حال آماده شدنه که لونت میگه من سریع میرم و میام. لونت پیش طارق میره که او بهش میگه میخوام کارمو گسترش بدم و ازت میخوام تا با تریلی های تو، جنس هامو جابه جا کنم لونت میگه فقط میتونم بگم باعث افتخارمه و همان موقع میبینه که شنودی که زیر میز بود کنده شده و افتاده روی زمین سپس آدم و طارق به لونت نگاه میکنن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا