خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۸۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۸۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

نریمان به آشپرخانه میره که میبینه بوی خوبی میاد با دیدن به تو دست صفیه تعجب میکنه و میگه وااای نگو که میخوای دسر به درست کنی! صفیه تایید میکنه که نریمان خوشحالم میشه و میگه آخ جون از این به بعد دیگه بهشته! صفیه یکدفعه به ها از دستش می افتد رو زمین که میخواد بندازه دور نریمان میگه آبجی تو مثل مامان نیستی! تو منو از تو آشغال برداشتی تو ذاتت مثل مامان نیست، نکنه به خاطر اینکه تو هم چیزیو دور نمیندازی منو از سطل آشغال برداشتی؟ تو نمیتونی انقدر بدذات باشی! و از اونجا میره صفیه ناراحت میشه و به ها را میشوره و از همونا استفاده میکنه. هان با پدرش به رستوران رفتن و در خال خوردن اسکندر کبابن. حکمت بهش میگه دیرت نشه اومدیم اینجا! هان میگه مهم نیست از این به بعد دیگه میخوام با پدرت بیشتر وقت بگذرونم حکمت میگه نمیخواد پسرم تو برو به کارهای شرکت برس هان میگه شرکت مهم نیست یه پدر بیشتر ندارم حکمت لبخند میزنه و میگه منم یه پسر بیشتر ندارم، هان تایید میکنه و میگه آره بابا اونم منم اون پسر دیگه‌ات مرده میدونم دلت تنگ شده و بالاخره میبینیش ولی خیلی مونده تا اون موقع!

حکمت میگه اگه نتونم تا اون موقع صبر کنم چی؟ همان موقع مازو به اونجا میاد. هان بهش میگه بابا تو گفتی بیاد اینحا؟ پدرش تایید میکنه و میگه آره دیگه وقتشه باهم آشنا بشین هان، این برادرته عمر. هان با کلافگی میگه چرا نمیفهمی بابا عمر مرده حکمت پافشاری میکنه که نمرده. سپس هان به مازو میگه از جون ما چی میخوای؟ مازو بهش میگه چیزهاییو ازم گرفتی که الان تو داری من ندارم! هان با تعجب میگه مثلا؟ مازو بلیط فوتبال روی میز میزاره، سپس واکمن میزاره و میگه تو واکمن هم نداشتی و با پدرت هیچ وقت آهنگ گوش نکردی، فرفره منو هم گرفتی الان من ندارم دست توعه! هان با شنیدن هرکدام از انها یاد خاطره ای می افتد و مطمئن میشه که این مرد همون پسر بچه ای هست که تو مدرسه به خاطر توجه ملک معلم مورد علاقه اش به او حسادت میکرد! هان با تعجب بهش میگه یادم اومد واقعا تو اونی؟ مازو با عصبانیت میگه پس یادت اومد! خوبه! و از اونجا میخواد بره که حکمت جلوشو میگیره مازو بهش میگه جایی کار دارم بابا بازم قرار میزاریم همدیگرو میبینیم ولی الان نه و میره.

ناجی دسته گل بابونه گرفته و تو راهرو آپارتمان است که یکدفعه حمله بهش دست میده و دسته گل از دستش میافتد، جیلان که تو راه پله بوده یکدفعه به سمتش میره و با صدای بلند ناجی را صدا میزنه! صفیه صدای جیلان را میشنوه و با ترس به جلوی در میاد و صداشون میزنه، ناجی آروم به جیلان میگه نزار بفهمه نباید بفهمه که جیلان با صدای بلند میگه چیزی نیست منم پام پیچ خورد، صفیه روپوشش را میپوشه و به طرف آنها میره که ناجی را در آغوش میگیره و با ترس میگه چرا هیچی نمیگین؟ از ترس مردم! سپس برای اینکه ناجی حالش کمی جا بیاد و صفیه چیزی نفهمه بهش میگه من باهات یه کار خصوصی دارم نمیتونم تو ساختمون حرف بزنیم میشه بریم بالا؟ صفیه میگه همیشه خودخواه بوده و از ناجی عذرخواهی میکنه و میگه تو چند دقیقه دیگه بیا. هان پیش مازو میره و بهش میگه یادم اومد که تو کی بودی و ازش معذرت خواهی می کنم مازو بهش میگه فکر می کنی با یه معذرت خواهی کار تمومه؟ هان به یاد میاره “یک روز در مدرسه وقتی مازو پیشش میره و بهش میگه بابام بلیط مسابقه فوتبال گرفته و قرار فردا بریم باهم فوتبال ببینیم حسادت میکنه و شب مازو را توی یکی از اتاق های مدرسه می اندازد و در را به رویش می بنده و نمیزاره بره.

مازو بهش میگه تو با این کارت نزاشتی من دیگه هیچ وقت پدرمو ببینم چون بعد از اون مسابقه فوتبال از دنیا رفت این فوتبال برای من خیلی مهم بود آن ناراحت می شه و می گه من از وضعیت پدرت خبر نداشتم و ازش عذر خواهی می کنم مازو بهش میگه تو باعث شدی که من به روز بیفتم صفحه فکر میکنه پدرش پشت سرشه و بهش میگه بابا به نظرت این گل ها رو که شستم خوش بشه بد میشه وقتی برمیگرده میبینه ناجی ایستاده صفحه جا میخوره و میگه اینجوری شد یه خورده از قیافه افتاده به نظر خشک بشه خوب میشه ناجی تایید میکنه و میگه آره درست میشه. صفیه ازش حالشو میپرسه که ناجی میگه آره خوبم فقط یه خورده گشنمه. موقع شام گلبن به خانه آن ها میاد و از جیلان میخواد تا به کسی چیزی نگه تا آنها را سوپرایز کنه وقتی به اتاق پدرش میره با ذوق و هیجان میگه اومدم اما حکمت واکنش خیلی خاصی انجام نمیده و میگه خوش اومدی بریم با هم شام بخوریم. گلبن سر میز شام میره و یک دفعه میگه من اومدم همه خیلی عادی او را نگاه می‌کنند و صفیه میگه اومدی؟

واسه خودت بشقاب بردار بیا سر میز شام. گلبن میگه بابا چند روز همدیگه را ندیدیم اومدم اینجا سوپرایزتون کنم مثلاً یه ذوقی کنید حداقل یه واکنشی نشون بدین! در آخر نریمان میاد و میگه چه سورپرایزی! گلبن فکر میکنه اونو میگه به خاطر همین بهش میگه چه عجب یه نفر یه واکنش نشون داد اما نریمان بهش میگه من از دیدن جیلان سوپرایز شدم و تعجب کردم اما تو هم خیلی خوشم اومدی آبجی و به سر میز شام میره. گلبن ناراحت میشه و به طرف خانه خودش میره. اسد ازش میپرسه از دیدنت خیلی خوشحال شدن؟ آره؟ گلبن با تمسخر میگه آره خیلی اصلا نمی دونستم باید چیکار کنن! سپس میگه فکر کنم اونا به نبود من عادت کردن اسد بهش میگه این اصلا ممکن نیست چون من چند ساعت تو رو نبینم دلم تنگ میشه نشدنیه! سپس ازش میخواد تا ماساژش بده گلبن به بهانه اینکه خودش رانندگی کرده و خسته است از زیر این کار میخواد در بره اما اسد دستکش دستش میکنه و میگه ببین دستکش هم دستم کردم و شروع میکنه به ماساژ دادن شانه های گلبن اما کمی که پایین میره گلبن به بهانه اینکه غذایش سرد میشه ازش میخواد تا غذاشو بخوره اول که اسد ماجرا را گتوجه میشه و ناچارا قبول میکنه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا