خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۸۶ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۸۶ سریال ترکی زن (کادین)

نظیر اسلحه را از روی سارپ برمیدارد و با پشت آن به صورت مونیر می زند و او را نقش زمین می کند. عظمی با نگرانی به برادرش خیره می شود و نظیر به سمت عظمی برگشته و اسلحه را به دست او می دهد و می گوید: «کارشو تموم کن تا یکیشون کم بشه! » عظمی اسلحه را به سمت مونیر می گیرد و مکث می کند. مونیر می گوید: «داداش بزن. اگه نزنی میکشنت. » عظمی اسلحه را به سمت خود نظیر می گیرد و می گوید: «منو بکشین آقا نظیر! » نظیر لبخندی می زند و می گوید: «آفرین! خانواده همیشه از همه چیز مهم تره! » بعد موقع لبخند لبخندی می زند و می گوید: «شام اینارو بیارین. حتما گشنه شونه. » بعد یکی از افراد نظیر مرغ زنده ای را درون اتاق می اندازد و برایش دانه هم روی سر و صورت سارپ و مونیر و سوات می ریزد!انور به خدیجه خبر می دهد که دیشب جیدا برای شام بیرون نرفته و تمام شب قهوه خانه را برای او تمیز میکرده. وقتی شیرین این را می شنود خوشحال می شود و بعد با ذوق به مادرش می گوید که باید امروز امره را هرطور شده ببیند.

سر میز شام دوروک به نظیر می گوید که دیگر دوست ندارد به حمام برود و بعد نقاشی هایی را که با ماژیک روی دستانش کشیده تا شبیه تتوهای نظیر بشود را نشان او می دهد. نیسان با عصبانیت به دوروک خیره می شود و نظیر با لبخند و در حالی که بغض کرده به دوروک نگاه می کند و بعد به خاطر اینکه بغض کرده از سر میز شام بلند می شود.از طرفی، عظمی به اتاق نظیر می رود و اسم و فامیل قیسمت را برمیدارد و موقع پایین آمدن از پله ها با نظیر روبرو می شود. نظیر با اینکه توی حال خودش است، از عظمی با شک و تردید می پرسد که بالا چه میکرده و عظمی می گوید که پنجره ی اتاقش را میبسته و نظیر قانع می شود. شیرین سر قرارش با امره می رود و همان اول، با بغض و گریه ی دروغین در مورد اینکه شوهر خواهرش به او دست درازی میکرده اما کسی حرف او را باور نکرده و فکر میکرده اند که او عاشق سارپ است حرف می زند. امره واقعا ناراحت می شود و بعد شیرین می گوید: «اگه خواهرم با سارپ برگرده. من بازم چیزی به کسی نمیگم. چون نمیخوام رابطه ام با خواهرم خراب بشه… به اونم حق میدم منو دوست نداشته باشه چون مامانم وقتی بچه بود ترکش کرد و با بابای من زندگی کرد… منم وقتی خودمو جای اون میذارم همچین حسی میگیرم… » امره از اینکه شیرین انقدر مهربان است لبخند می زند و دستان او را در دست می گیرد.

عظمی شماره ی قیسمت را پیدا می کند و بعد شبانه به اتاق سارپ و بقیه می رود و با دلسوزی به مونیر که خواب است خیره می شود و کیسه ای غذا و دارو برای مونیر برایشان می گذارد و می رود. سارپ که بیدار بوده این صحنه را می بیند و فورا بقیه را بیدار می کند تا کمی گشنگی شان برطرف بشود. شیرین طاقت نمی آورد و صبح زود خدیجه را از خواب بیدار می کند و به او می گوید: «امره دیشب بهم گفت داره کم کم عاشقم میشه! مامان باورت میشه… » خدیجه از خوشحالی او خوشحال می شود و گریه اش می گیرد. سر میز صبحانه، یکی از خدمتکارها برای دوروک کش سر می آورد و نظیر دلیلش را می پرسد. خدمتکار می گوید که دوروک دلش می خواسته مثل نظیر موهایش را بلند بکند تا از پشت سر بندد. نظیر با خوشحالی به دوروک خیره می شود و دوروک هم با لبخند به نظیر نگاه می کند. صبح امره دنبال ایدیل می رود تا برای فروختن زمین هایشان به روستا بروند. شیرین هم دم در می آید تا او را ببیند و امره از او چشم برنمیدارد. ایدیل به محض نشستن داخل ماشین به امره می گوید که خدیجه و انور شنیده که شیرین دوست پسر مسن و پولداری داشته. امره اعصابش بهم می ریزد و بعد می گوید: «هرکسی که وارد رابطه میشه به خاطر پول نیست! »

خدیجه در کافه از جیدا به خاطر کمک هایش به انور تشکر می کند. جیدا او را در آغوش می گیرد و خدیجه هم لبخند می زند. بعد شیرین به کافه می آید تا بورک هایی که مادرش برای قهوه خانه ی عارف هم درست کرده را برای انور ببرد. اما انور از قبل برای ملاقات عارف رفته و در قهوه خانه را هم بندد. شیرین با دیدن بسته بودن مغازه تعجب می کند. عارف در مورد اینکه بهار و بچه ها در خانه ی قبلی نیستند و فرار کرده اند به انور می گوید و از او می خواهد اصلا سراغ پلیس نروند تا خودش موضوع را حل بکند. بعد عارف حال جیدا و خدیجه و در آخر شیرین را هم می پرسد.انور می گوید که شیرین هم این روزها حالش خوب است و انگار با امره رابطه ای دارند. عارف تعجب می کند و بعد می گوید: «مگه شما نمیدونستین که امره بابای آرداست؟! نباید این اتفاق بیفته داداش انور! » انور با تعجب به او خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا