خلاصه داستان قسمت ۱۸۷ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۸۷ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۸۷ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۸۷ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۸۷ سریال ترکی خواهران و برادران

عمر و آسیه با لیلا و پدرش تو بیمارستان منتظر خبری از تولگا هستن. دکتر خبر میده که حالش خوبه و میتونین برین به ملاقاتش پدر لیلا بهش میگه به خاطر داداشت از کارهام عقب افتادم و میخواد بره که انها جا میخورن و لیلا میگه الان واقعا داری میری؟ پدرش تایید میکنه و میگه آره واسه چی نرم؟ سپس به لیلا میسپاره که تولگارو دید حالشو از طرفش بپرسه و از اونجا میره. عمر و آسیه شوکه شدن و با لیلا به اتاق تولگا میرن. دوروک سر زمین پدرشو میبینه که بالاسر یه چادر خراب شده وایساده و در حال غر زدنه دوروک میره پیشش و میگه بابا چیشده؟ چرا اینجایی؟ آکیف ماجرای بازی کردن بچه هارو تو اون زمین واسش میگه و دوروک جا میخوره و میگه اینجا میمونی؟ آکیف میگه نه تو سوئیت میرم میخوابم! اما دوروک میگه من نمیزارم اینجا بخوابی میبرمت خونه خودمون یه راهی پیدا میکنم که بدون اینکه مامانم بفهمه بیای داخل. دختر احمد از سوگی سر میز شام میپرسه تا کی اونجاست سوگی میگه دیگه برنمیگردم همینجام سپس ازشون میخواد بعد از خوردن شامشان از اونجا برن و با پدر و مادرشون تنها حرف بزنه. سوگی به احمد میگه با توجه به چیزهایی که فهمیدم، مطمئن شدم ازت که وقتی بمیرم یه قرون هم به بچه ها نمیدی واسه همین میخوام قبل از مرگم هرچیزی دارم بین احمد و عمر تقسیم بشه شوال میگه پس بچه های من چی؟ اونا نوه هات نیستن؟ سوگی میگه از باباشون بهشون میرسه! سپس به احمد میگه که به وکیلم میگم کارهاشو بکنه همه چیز نصف و از اونجا میره. بعد از رفتنش شوال کفری شده. که پیشنهاد میده میتونی یه کاری کنی که وانمود کنی هوش و حواس درست و حسابی نداره تا نتونه کاری بکنه؟ احمد اول مخالفت میکنه اما بعد تو فکر میره.

لیلا به تولگا میگه که آسیه و عمر هم برای دیدنت اومدن تازه عمر بهت خون هم داد تولگا جا میخوره و میگه واقعا شگفت زده ام کردین! و ازشون تشکر میکنه بعد از چند دقیقه آیبیکه و اوگولجان هم به اونجا میرن لیلا از آیبیکه میپرسه اون پاکت تو دستت چیه؟ آیبیکه میگه وقتی بستری شده بودم تولگا واسم گوجه سبز خریده بود آورد واسم همگی تعجب میکنن و اوگولجان میگه از کجا میدونست که دوست داری؟ آیبیکه میگه انگاری تو مدرسه دیده بوده فهمیده بوده منم واسه همین گفتم واسش یه چیزی بگیرم که دست خالی نیایم تولگا میگه اگه گوجه سبز آوردی نمیخورم کلا دوست ندارم دندونامو کند میکنه آیبیکه میگه نه واست سیب ترش گرفتم چون میدونم دوست داری همگی جا میخورن و تولگا میگه زدی تو خال و تشکر میکنه اوگولجان میگه تو از کجا میدونستی؟ آیبیکه میگه تو مدرسه دیدم دیگه سپس میگن و میخندن که از لای در بچه های احمد آنهارو میبینن و با خودشون میگن برک بیچاره داره الکی غصه میخوره آیبیکه که اینجا حسابی خوشحاله و میخنده! سپس به طرف سر قرارشون با برک میرن. دوروک آکیف را پنهانی وارد اتاقش کرده و میگه اینجا بخواب تا فردا ببینیم چی میشه. برک به رستوران سوزان خانم میره که عمر با دیدنش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ اگه میخوای بهم بریزی اینجا من کار میکنم! برک میگه نه بابا حوصله بحث ندارم همان موقع صرب و یاسمین از راه میرسن و میگن اگه بحث کنیم چی؟ چیکار میکنی؟ عمر میگن اینجا محل کار منه حوصله بحث ندارم و میره. آنها سر میز میشینن و از عمر میخوان تا بیاد سفارششونو بگیره. صرب ازشون میخواد تا سفارش ساده نخوان و اذیتش کنن اما برک میگه من حوصله این کارهارو ندارم آنها بهش میگن که تو اینجا داری غصه میخوری ولی اون میگه و میخنده و حسابی شاده! برک کلافه میشه.

آکیف بعد از رفتن نباهت به اتاقش یواشکی میره تو آشپزخانه تا به چیزی واسه خودش درست کنه بخوره اما نباهت از راه میرسه و سریعا خودشو پنهان میکنه. بعد از رفتن نباهت دوباره شروع میکنه به خورد و خوراک. صرب برای اول وقتی قهوه اش را میاره عمر بهش میگه نه این ۹۰ درجه نیست عمر میگه من نمیدونم من درست نمیکنم صرب از قصد میریزه رو کف رستوران میگه پس اینو تمیز کن! عمر همین کارو میکنه. سری بعدی باز هم همین کارو میکنه که سوزان عصبی میشه چ. احمد میره پیش سوگی مادرش تا ببینه نظرش عوض شده یا نه اما وقتی میبینه سوگی حرف خودشو میزنه بعد از رفتنش به خودش میگه دیگه مجبورم کردی کاری که باید بکنمو انجام بدم تا به باد ندادی ثروتو! همان موقع سوزان به احمد زنگ میزنه و میگه بیا همین الان بچه هاتو از کلوب جمع کن وگرنه من میدونم و اینا! احمد میپرسه چیشده که سوزان میگه عمر داره اینجا کار میکنه و دارن اذیتش میکنن اگه تو نمیتونی انجام بدی من خودم دست به کار بشم! احمد میگه نه نمیخواد الان خودم میام. سپس با کلافگی میگه همینو کم داشتیم. عمر دوباره قهوه میاره اما صرب باز هم میریزه رو زمین عمر یقه اش را میگیره و میگه چه مرگته؟ و میخواد باهاش دعوا کنه که احمد از راه میرسه و بچه هاشو از اونجا میبره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا