خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۸۸ سریال ترکی زن (کادین)

بهار در خانه ی خدیجه را می زند و خدیجه و انور که خواب هستند از جا می پرند. خدیجه به دلش می افتد که حتما بهار پشت در است و وقتی در را باز می کند و با بهار و بچه ها روبرو می شود خیلی خوشحال می شود. انور هم به سمت آنها می آید و همه شان را در آغوش می کشد. شیرین با شنیدن اسم آنها کمی نگران می شود. اما بعد به سمتشان می رود و به ظاهر با مهربانی در آغوششان می گیرد. بعد همه تازه یادشان می افتد که سارپ هم دم در است و به سمتش برمی گردند. سارپ می گوید که آمده بهار و بچه ها را برساند و خودش برود. نیسان با ناراحتی می گوید: «بری دیگه نمیای؟ » سارپ می گوید فردا دوباره همدیگر را خواهند دید.اما نیسان گریه می کند و می گوید: «پس برو و دیگه نیا. اگه میخوای همیشه اینجوری باشی برو.» گریه ی او شدت می گیرد و بهار سعی می کند او را آرام کند و بعد می گوید: «نیسان بابات هیچ جا نمیره. امشب پیش ما میمونه. » خدیجه و انور هم به ناچار و به خاطر نیسان قبول می کنند و بچه ها پدرشان را در آغوش می گیرند. انور فورا با خوشحالی با جیدا تماس می گیرد و جیدا که خواب بوده موقع جواب دادن گوشی صدای بهار را می شنود و با خوشحالی و هیجان شروع به صحبت با او و بچه ها می کند و بعد دوروک می گوید: «با بابام هم صحبت کن. »

جیدا کمی عصبی می شود و سارپ هم که معذب شده به دوروک می گوید که جیدا را نمی شناسد و درست نیست صحبت بکنند. اما با اصرار دوروک سارپ مجبور می شود با جیدا صحبت بکند و جیدا به محض شنیدن صدای او فریاد می زند: «لعنت بهت! تو اونجا چیکار میکنی؟ » سارپ وانمود می کند که حال و احوالپرسی می کنند و بعد بهار گوشی را می گیرد و به جیدا می گوید که بعدا صحبت خواهند کرد اما جیدا فریاد می زند: «یعنی چی که اون اونجاست؟ شما از رو جنازه ییلز رد شدین و تشکیل خانواده دادین؟! » و بهار گوشی را قطع می کند. شیرین در اتاقش فالگوش ایستاده که خدیجه به اتاق او می رود و با باز کردن در، در به صورت شیرین می خورد و از درد به خودش می پیچد اما زود به مادرش می گوید که باید انها را از خانه بیرون بکند و وقتی خدیجه می گوید که نمی تواند، شیرین بیشتر عصبی می شود. قسمت به خاطر اینکه حرفش پوچ از آب درآمده و دادستان حسابی سر آن عصبانی شده، کلافه است. همان موقع انور با او تماس می گیرد و با خوشحالی می گوید که بهار و بچه ها برگشته اند و قیسمت تصمیم می گیرد همان شب به انجا برود.

وقتی انور به بهار و خدیجه می گوید که وکیل عارف قرار است به دیدنشان بیاید و سارپ کمی عصبی می شود.بالاخره قیسمت از راه می رسد و وقتی بهار را می بیند به او می گوید که عارف حسابی نگران او بوده و این بیشتر سارپ را عصبی می کند.او از قیسمت می پرسد که وکیل عارف به آنها چه ربطی دارد و قیسمت می گوید: «یعنی شما از اتفاق هایی که افتاده خبری ندارین؟! عارف به خاطر شما و به جرم کشتن ییلز افتاده زندون! » سارپ با تعجب می پرسد که این موضوع به او چه ربطی دارد؟ و قیسمت در حالی که نگاه معناداری به بهار می کند می گوید: «زندون موندن عارف برای کی از همه بیشتر منفعت داره؟! » اما بعد بحث موضوع را عوض می کند و می پرسد که چطور شده آنها آزاد شده اند؟بهار می گوید که نمیداند چون به ناگهان از انها خواسته اند بروند اما شاید دوروک بداند. و تعریف میکند که وقتی او و نیسان با نگرانی در حال بیرون رفتن از خانه بوده اند دوروک خیلی مطمئن گفته که به خانه می روند و بعد هم وقتی نظیر را دیده او را محکم در آغوش گرفته و نظیر هم با مهربانی استخوان جناغی به دست او داده است!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا