خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۸۸ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۸۸ سریال ترکی گودال

اماچ پیش علیچو می رود. علیچو از دیدن او خوشحال می شود اما وقتی می بیند که او خیس شده رویش پتو می اندازد و همه تلاشش را می کند تا او را گرم نگه دارد. یاماچ حرفی نمی زند و بعد از مدتی از علیچو می خواهد که کتش را به او بدهد. او پاکت کازینو رز را باز می کند و به علیچو می گوید که باید هرطور شده درمورد این کازینو چیزهایی را بفهمد. علیچو وقتی اسم کازینو را می بیند هر اطلاعاتی که از قبل درمورد آن جمع کرده بود را به یاماچ می دهد و یاماچ متوجه می شود که کازینو ربطی به ادریس و ملیحه دارد. داملا در اتاق است و وقتی جومالی او را می بیند می گوید که حال خوبی ندارد. جومالی با مهربانی می گوید که اگر می خواهد او را به بیمارستان برساند. داملا تعجب می کند که این کارها از جومالی هم برمی آید! او کمی درمورد پدرش و نبودنش هایش با جومالی درد و دل می کند و جومالی خوب به حرف هایش گوش می دهد. از طرفی آکشین به خاطر مرگ سنا چند روزی است حالش بدتر شده و دیگر با کسی زیاد حرف نمیزد. سلطان می رود تا با او کمی حرف بزند و درد دل کنند. آکشین کمی حالش بهتر می شود. ادریس رو به جومالی و سلیم می گوید که باید یاماچ را پیدا کنند و حتی اگر دلش نخواست برگردد حواسشان به او باشد و از برادرشان محافظت کنند. تمساح، پیرمرد را تا حد مرگ شکنجه کرده است. او به افرادش دستور می دهد که یادداشتی بنویسند و پیرمرد را همراه یادداشت برای یاماچ بفرستند. تمساح که کارهایش معلوم نیست ناگهان به سمت پیرمرد شلیک می کند و او را می کشد.

علیچو یاماچ را به خانه ملیحه می برد. ملیحه از دیدن او متعجب می شود و یاماچ با عصبانیت و داد و فریاد از او می خواهد که همه چیز را درمورد آن عکس به او بگوید! ملیحه پنهانی به اتاق می رود و به ادریس زنگ می زند و می گوید که خودش را فورا برساند چون یاماچ خانه اوست. ادریس به همراه سلیم به انجا می رود. در این فاصله ملیحه برای یاماچ تعریف می کند که شخصی به اسم ادیب که در عکس است از او خوشش می آمده و هرشب به خاطر او به کازینو میرفته. حتی زن ادیب همراه پسر کوچکس روزی پیش ملیحه می آید و از او با گریه می خواهد که از شوهرش دور بماند. در همین موقع ادریس و سلیم وارد خانه میشوند و یاماچ رو به پدرش می گوید: «ادیبو تو کشتی نه؟ حالا پسر اون آدم انتقام کار تورو از من میگیره؟! چرا همیشه باید اینجوری باشه… » و بعد به او شوک وارد می شود و روی زمین می افتد و فریاد می زند. علیچو او را در آغوش می گیرد تا آرامش کند. دقایقی بعد که یاماچ به خودش آمده می گوید: «این ادم تا رگ و ریشه مونو خشک نکنه دست بردار نیست. یعنی یا من باید این کارو تموم کنم یا اون! » همان موقع عمو به سلیم زنگ می زند و می گوید که جسد جمیل، همان پیرمرد را در خیابان های گودال انداخته اند و یادداشتی هم گذاشته اند که نوشته شده: یاماچ عزیزم زودتر خودتو نشون بده وگرنه دنبالت میگردم. مانع کارای من هم نشو. منتظرتم! یاماچ همراه سلیم می رود تا مرد انگشتر سیاه را هرطور شده پیدا کند و ادریس هم به قهوه خانه برمی گردد تا به مسئله ی جمیل رسیدگی کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا