خلاصه داستان قسمت ۱۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دمیر به شرکت رفته و همه کارکنان را جمع می‌کند و می‌گوید که از این بعد بعد دیگر هولیا در شرکت کاره ای نیست و فقط باید دستورات او را انجام دهند. ثانیه بیرون رفته و با هولیا تماس می‌گیرد و می‌گوید که برایش غذا فرستاده است. سپس می‌گوید که هیچ خبری از اسم بیمارستان هامینه ندارد. او برای هولیا دلتنگی میکند و از این وضعیت ناراحت است. در خانه شرمین، فسون با او تماس گرفته و خبر ازدواج هولیا و تکین را میدهد. شرمین با کلافگی می‌گوید که برایش اهمیت ندارد. سپس در می زنند و او بهیجه را پشت در می بیند. بهیجه داخل آمده و در مورد تکین و هولیا صحبت میکند . سپس می‌گوید که مطمئن است که تکین فقط به خاطر آبروی هولیا قصد دارد با او ازدواج کند،وگرنه دلیلی ندارد که از او نیز دلبری کند. شرمین متعجب می شود. بهیجه می‌گوید که تکین از او خوشش می آید و برای همین او را به اصرار در خانه خودش نگه داشته است. بهیجه قصد دارد از طریق شرمین، باعث به هم خوردن ازدواج تکین بشود. شرمین در دلش به این فکر میکند که می‌داند بهیجه به او در مورد تکین دروغ می‌گوید، اما داستان رابطه بهیجه و تکین گزینه خوبی برای به هم زدن ازدواج آنهاست.

گولتن بیرون از خانه مشغول خالی کردن زباله است. یک ماشین کنار او می آید و یک نفر پیاده شده و با زور گولتن را سوار ماشین می کند‌. سپس پارچه صورت خود را باز می‌کند و گولتن میبیند که چتین است و از او عصبانی می شود. چتین می‌گوید که چاره دیگری نداشته زیرا گولتن حاضر به حرف زدن با او نمی شد. گولتن اصرار دارد که او را پیاده کند اما چتین گوش نمی‌دهد. او گولتن را لب رودخانه می برد و از او میخواهد که بگوید چرا او را رد میکند، زیرا میداند که گولتن او را دوست دارد. او متوجه می شود که کسی به گولتن آسیب رسانده و گولتن برای همین او را نمی‌خواهد. او اصرار میکند که بفهمد چه کسی گولتن را اذیت کرده است تا سراغش برود و او را بکشد. گولتن با گریه می‌کند که او مرده است. چتین حدس می زند که ارجمند بوده باشد. او از گولتن سوال میکند. گولتن کلافه شده و جواب نمی‌دهد و با گریه از آنجا می رود. تکین به خانه هولیا می رود و به او می‌گوید که بهتر است سریع تر عقد فوری بگیرند. هولیا نیز تایید میکند. تکین آب آرزوهای خود برای عروسی با هولیا می‌گوید. هولیا می‌گوید که دیگر از آنها سن و سالی گذشته است و او فقط میخواهد که با هم ازدواج کنند. تکین از هولیا شناسنامه میخواهد. هولیا میگوید که شناسنامه را در عمارت جا گذاشته و باید بیاورد.

هولیا دم خانه دمیر می رود تا شناسنامه اش را بردارد. او هنگامی که داخل اتاقش می رود، از دیدن وضعیت اتاق شوکه می شود. زلیخا شناسنامه را به هولیا میدهد و با طعنه می‌گوید که می‌داند او دنبال شناسنامه آمده است.
بعد از رفتن هولیا، مژگان به حیاط پیش زلیخا آمده و به او می‌گوید که هولیا نیز حق دارد خوشبخت باشد و با کسی که دوست دارد زندگی کند. زلیخا متعجب می شود . مژگان در ادامه سوال میکند که آیا زلیخا واقعا به زور با دمیر ازدواج کرد و یا بعد از آزاد شدن ایلماز، از ازدواج با دمیر پشیمان شد و داستان سرایی کرده است؟ زلیخا عصبی شده و به مژگان می‌گوید که مشخص است که مژگان نمیتواند علاقه ای را که ایلماز هنوز به زلیخا دارد را هضم کند. مژگان شکمش را نشان میدهد و می‌گوید که عشق و زندگی ایلماز آنجاست. سپس می رود.

یکی از زنهای روستایی پیش ثانیه و غفور آمده و میخواهد گولتن را برای برادرش رستم خواستگاری کند.‌ثانیه عصبی شده و می‌گوید که رستم بارها به زندان رفته و سنش بالاست. آن زن می‌گوید که رستم پنجاه هزار لیره هزینه شیربها میدهد. غفور با شنیدن این مبلغ وسوسه می شود. ثانیه با قاطعیت می‌گوید که گولتن را به پول نمی‌دهند و از او میخواهد که برود. گولتن حرفهای آنها را می شنود.
شرمین به کلوپ شهر می رود و ماجرای بهیجه و تکین را به زنهای انجمن می‌گوید و اصرار دارد که خواستگاری تکین از هولیا نیز نقشه خود دمیر برای حفظ آبروی خانوادگی شان بوده است.
بهیجه وسایل خود را جمع می‌کند تا به خانه مژگان برود. او از اینکه تکین بها و تعارف نمی‌کند که آنجا بماند، حرصش میگیرد. مژگان دنبال بهیجه آمده و او را با خودش می برد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا