خلاصه داستان قسمت ۱۹۱ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۱ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۹۱ سریال ترکی دختر سفیر
سدات به بهانه ی خوردن قهوه دودو را به دفتر گوون چلبی می برد و مرد بازیگر را به دودو نشان می دهد و می گوید: «این مرد هارون نام داره. پدر ماویه که توی بچگی اونو ترک کرده. » هارون می گوید: «امیدوارم دخترم منو ببخشه. » دودو جواب می دهد: «ماوی آدم خوش قلبیه تورو خواهد بخشید. » بعد از رفتن دودو سدات هارون را به محل قرار می فرستد و سفارش می کند تا می تواند احساسات ماوی را برانگیخته کند و دلش را به دست بیاورد. اما به جای ماوی سنجر به دیدن مرد بازیگر می رود چون شب گذشته به جای ماوی او به گوشی بازیگر پیغام فرستاده بود و قرار دیدار گذاشته بود. هارون سراغ دخترش را می گیرد و می گوید: «از رفتاری که با ماوی داشتم پشیمونم. میخوام منو ببخشه. » سنجر می خندد و می گوید: «من خودم مدت هاست که دنبال پدر ماویم فهمیدم که اون مرده. حالا با من میای و با کسایی که تورو اجیر کردن روبرو میشی.»
مرد که ترسیده با سنجر همراه میشود و به دفتر چلبی می رود. سدات با دیدن بازیگر در مورد ملاقاتش می پرسد که ناگهان سنجر فریاد می زند: «شما دوتا از جون من و خانواده م چی میخواین. » چلبی که جا خورده فریاد می زند: «من جون تورو میخوام! » سدات هم با عصبانیت فریاد می زند: «من هم زنم ماوی رو میخوام. » سنجر می گوید: «اگه دوباره اسم ماوی رو بیاری کشته میشی. » و از آنجا بیرون می رود. چلبی و سدات که از سنجر رو دست خورده اند خشمشان را سر مرد بازیگر خالی می کنند.
ماوی که برای سقط جنین رفته به سنجر زنگ می زند و از او می خواهد به مطب دکتر بیاید و تنهایش نگذارد. سنجر با ناراحتی خدا خدا می کند که ماوی از کارش پشیمان شده و صرف نظر کند.
سنجر در مطب دکتر ماوی را زیر دستگاه سونوگرافی می بیند و صدای قلب بچه را می شنود و با خوشحالی دست ماوی را می بوسد و می گوید: «تو به سرم منت گذاشتی. » ماوی گریه کنان می گوید: «این صدای قلب بچه ی ماست. من ازت ممنونم که بهم جرئت تشکیل خانواده رو دادی.» هردو گریه می کنند.
بورا به الوان که سعی دارد مانع رفتن او به استانبول بشود می گوید: «متاسفانه نمیتونم پیشنهادتو قبول کنم باید برگردم. » الوان با ناراحتی از مغازه ی بورا خارج می شود تا کمی آرام شود. یحیا سراغ الوان می رود و می گوید: «یه خبر برات دارم. قهرمان و جیلان تصادف کردن و مردن. پسرشون گیدیز زنده مونده. این روزا قهرمان دنبال تو میگشته چون فهمیده بوده خواهر گمشده ش تویی و حالا تو تنها فامیل اون بچه محسوب میشی. اگه سرپرستی اونو قبول نکنی به بهزیستی سپرده میشه. ولی اگه قبول کنی و اجازه بدی منم میتونم پدر اون بچه باشم. » الوان در میان حیرت و سکوت اشک می ریزد.
خالصه به دفتر چلبی می رود و به او سدات خبر می دهد که ماوی حامله شده است. سدات با شنیدن این حرف دیوانه می شود و فریاد می زند: «ماوی نمیتونه دختر منو بکشه و دختر مرد دیگه ای رو تو شکمش بزرگ کنه! : چلبی که میداند این خشم سدات کار دست سنجر خواهد داد موذیانه لبخند می زند.