خلاصه داستان قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۹۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در شهر خبر ازدواج نکردن هولیا و تکین پخش می شود و هرکس دلیلی می آورد. مژگان با بهیجه قرار می‌گذارد و به کلوپ شهر می روند. او با ناراحتی و بغض میخواهد موضوع عدنان را به بهیجه بگوید، اما منصرف می شود. او می‌گوید که از اینکه آنها در خانه نزدیک زلیخا زندگی میکنند ناراحت است. بهیجه می‌گوید که اتفاقا اینگونه بهتر است، زیرا ایلماز و زلیخا مقابل چشم او هستند و نمی‌توانند پنهانی کاری کنند. او به مژگان می‌گوید که همه مردها خیانت می‌کنند و او بهتر است حواسش باشد و خدا را شکر کند که ایلماز مقابل چشم اوست. سپس از مژگان میخواهد در این مورد به ایلماز چیزی نگوید تا او را از خودش دور نکند. یکی از زنان خیریه سر میز آنها آمده و می‌گوید که خبر تکین و‌ هولیا و ازدواج نکردنشان را شنیده است. مژگان که موضوع را میداند، چیزی به روی خودش نمی آورد. بهیجه از شنیدن این خبر متعجب شده و در دلش خوشحال می شود. وکیل دم خانه هولیا می رود و چک را به او میدهد و حرفهای دمیر را منتقل میکند. هولیا از این قضیه عصبی می شود.
بهیجه به سمت خانه ایلماز می رود تا بتواند چیزی در مورد تکین و هولیا بفهمد.

هولیا به عمارت می رود و مستقیم سراغ دمیر می رود و با عصبانیت در مورد چک سوال میکند. بهیجه به خانه رسیده و به سمت عمارت می رود و از پشت پنجره به دعوای هولیا و دمیر نگاه میکند. هولیا به دمیر می‌گوید که برای آن عمارت زحمت کشیده و آنجا را به دست آورده است و حالا حاضر نیست به دمیر واگذار کند. او به دمیر می‌گوید که اگر مشکل دارد، خودش از آنجا برود. دمیر عصبی می شود. ثانیه بهیجه را پشت پنجره می بیند. بهیجه تظاهر میکند که گوشواره اش را گم کرده و دنبالش می گردد. سپس به سمت خانه ایلماز می رود. بعد از رفتن هولیا، دمیر که متوجه شده است صبح زلیخا سراغ هولیا رفته، با او در این مورد بحث میکند. زلیخا با حرص می‌گوید که طاقت دیدن خوشبختی هولیا را نداشته و او مستحق خوشبختی نیست. دمیر از اینکه زلیخا همه چیز را برای تکین تعریف کرده عصبانی می شود و می‌گوید که حق با هولیا بوده و زلیخا هنوز هم به فکر ایلماز است، و حق ندارد که دیگر به او فکر کند. زلیخا با خونسردی می‌گوید که اگر به حرف او گوش نکند چه می شود؟ دمیر به خاطر بارداری زلیخا، سکوت کرده و با حرص بیرون می رود.

بهیجه به اتاق مژگان می رود. او جای دفتر خاطرات مژگان را پیدا کرده و هر روز آن را چک میکند. او به عمد دفتر خاطرات را داخل کمد ایلماز می‌گذارد تا ایلماز آن را ببیند. کمی بعد ایلماز به خانه آمده و به اتاق می رود تا لباس عوض کند. او دفتر را می بیند و مشغول خواندن می شود، و متوجه می شود که مژگان تصور میکند ایلماز او را دوست ندارد، ولی مژگان به خاطر عشق به ایلماز همه چیز را نادیده میگیرد.
ایلماز با خواندن دفتر ناراحت شده و سریع به سمت بیمارستان می رود تا پیش مژگان باشد. بهیجه با پوزخندی به اتاق رفته و دفتر را سر جایش می گذارد.
ایلماز مژگان را به خانه می آورد و برایش غذا درست کرده و به او رسیدگی می‌کند تا احساس تنهایی نکند.
هولیا به خانه برگشته و دمیر از آمدن او عصبانی است، اما نمی‌تواند کاری کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا