خلاصه داستان قسمت ۱۹۴ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۴ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۹۴ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۹۴ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۹۴ سریال ترکی دختر سفیر

یحیا که شب را در خانه ی الوان خوابیده به حرف های او و بورا که تلفنی صحبت می کنند گوش می کند و وقتی بورا از او می خواهد که همراهش به استانبول برود، الوان می گوید: «من مسئولیت برادرزاده مو قبول کردم بعد از این نمیتونم تصمیم بگیرم. » یحیا از این حرف او خوشحال می شود.
فردا صبح یحیا در حالی که برادرزاده ی الوان را در آغوش دارد به مغازه ی او می رود. بورا با دیدن آنها ناراحت می شود و سراغ الوان می رود و می گوید: «من میخوام تو و برادرزاده ت با من بیاین. تا شب منتظرت میمونم. » الوان بغض می کند و می گوید: «در عرض دو ساعت نمیتونم چنین تصمیم سختی بگیرم. » و به خاطر این که در شرایط سختی قرار گرفته گریه می کند.

در عمارت افه اغلو وقتی گولسیه متوجه می شود که خالصه داروی گیاهی سقط جنین می خواهد به خورد ماوی بدهد با ناراحتی می گوید که به سنجر و ماوی رحم کند و زندگی شان را به هم نریزد. اما خالصه می گوید: «اشتباه متوجه شدی این برای تقویت زن بارداره. » اما گولسیه که مطمئن است اشتباه نکرده به دودو زنگ می زند و جریان را به او خبر می دهد و از او می پرسد که نکند خالصه از این دارو به او هم داده و باعث سقط بچه اش شده. دودو به او اطمینان می دهد که خالصه زن عاقلیست و در موردش فکر بد نکند. سپس در اسکله با سنجر روبرو می شود. سنجر به او می گوید: «تو و گولسیه جزو خانواده ی ما محسوب میشین اگه چلبی خواست ازت سواستفاده کنه به من خبر بده. در ضمن به سدات هم اعتماد نکن. شوهر سابق ماویه و به خاطر اون به اینجا اومده. » دودو که تازه متوجه رفتار غیر عادی سدات شده می خواهد چیزی در مورد او و چلبی به سنجر بگوید که سدات می آید و به سنجر می گوید: «تبریک میگم قراره پدر بشی. کی قراره سهمت از اسکله رو به چلبی بفروشی و گورتو گم کنی؟ » سنجر می گوید: «نه تنها سهم نمیفروشم بلکه اسکله رو از چنگ شما هم درمیارم و لخت و بی پول به استانبول می فرستم.

» سدات جواب می دهد: «تنها چیزی که برام مهمه ماویه. جز اون چیزی نمیخوام. » سنجر با خشم به او هشدار می دهد که اگر یک بار دیگر دور و برو ماوی بپلکد کشته خواهد شد!
سدات داروی سقط قوی ای را به دست خالصه در عمارت می رساند تا زودتر از شر بچه خلاص شود. خالصه با دستپاچگی دارو را می گیرد و آن را داخل فنجان ماوی می ریزد و او را دعوت به خوردن چایی می کند. ماوی که شاهد دریافت بسته ای توسط خالصه بوده کنارش می نشیند و قبل از خوردن چایی به او می گوید: «من هیچ وقت خانواده ی درست و حسابی نداشتم. از این که پیش شمام حس خوبی دارم. من توی چشم شما مهربونی می بینم. یقین دارم که یه روز مثل مادر و دختر به هم علاقمند میشیم. » این حرف ها روی خالصه اثر می گذارد و احساس گناه به او دست می دهد و وقتی ماوی فنجان را به دهان خودش نزدیک می کند خالصه مانعش می شود و می گوید: «مگس توی فنجون افتاده. »

ماوی می گوید: «دیدم امروز یه بسته دریافت کردید. نکنه قصد سقط بچه ی منو داشتید. » خالصه که می بیند ماوی همه چیز را فهمیده گریه می کند و از او طلب بخشش می کند و او را در آغوش می گیرد. سنجر از دیدن صمیمت مادر و زنش خوشحال می شود و حالصه که از رفتارش پشیمان است از سنجر می خواهد که او را ببخشد و قول میدهد که هرگز گاوروک را اذیت نکند و برای اثبات ادعایش به زهرا زنگ می زند و از او می خواهد هرچه زودتر به عمارت برگردند. زهرا و گاوروک خوشحال می شوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا