خلاصه داستان قسمت ۱۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۹۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

حکمت سر میز شام دوباره سراغ هان را میگیره و به صفیه میگه من میرم دنبالش، صفیه با کلافگی بهش میگه باشه برو بابا اما اگه اتفاقی واست افتاد مقصرش خودتی اما وقتی حکمت از جاش بلند میشه کلا یادش میره که میخواست چیکار کنه و سر جایش می نشیند. اسرا برای آنیل غذا درست کرده و به اتاقش در هتل می برد. اسرا زیر پتو یه نفر رو میبینه اول فکر میکنه که دوست دختر آنیله اما بعد متوجه میشه که هان اونجاست و با دیدن هان بهش میگه رویا سلام رسوند. صفیه نگران هان هست به خاطر همین از ناجی میخواد تا به پشت پنجره بره و هان را ببینه که داره چیکار میکنه ناجی با دیدنش به صفحه میگه حالش خوبه عزیزم داره غذا میخوره صفیه خیالش راحت میشه و میگه خوبه خداروشکر گشنه نمیمونه غذا داره که بخوره، اما لباس های آن روزش هنوز تنشه! لباساش کثیفه مریضش میکند ناجی لبخند میزنه و قربون صدقه صفیه میره و بهش میگه قربونت برم که تو اوج ناراحتیت و قهر بودنت هم مهربونی و دلت میسوزه سپس بهش میگه زمان خیلی با ارزش صفیه یه روز میبینی که خیلی زود دیر شده!

یکدفعه به خودت میای و میبینی که کلا همه اطرافیانتو از دست دادی و تنهایی و داری از پشت پنجره انها را میبینی. صفیه کمی ناراحت میشه و بهش میگه میرم ساک لباس واسش جمه کنم بعد تو برو بهش بده لباسشو عوض کنه حداقل. صفیه به سمت کمد لباس های هان میره اما نمیتونه دست بزنه به لباس هاش و از ناجی کمک میخواد. ناجی میخواد یکی دو دست لباس بیشتر برایش بر ندارد اما صفیه بهش با قاطعیت میگه نه! همه لباس هاشو جمع کن همشو بهش بده ناجی جا میخوره و میگه یعنی چی صفیه؟ میخوای همه لباساشو جمع کنم بدم بهش؟ یعنی میخوای کلا از اینجا بره؟ صفیه تایید میکنه. ناجی بهش میگه وقتی هان از خونه گذاشت و رفت تمام تلاشتو کردی تا بتونی به خونه برگردونیش! وقتی تیمارستان رفت با اینکه نمیتونستی بری بیرون ولی تمام سعیتو میکردی که بری ببینیش! به قبرستون نمیتونستی بری اما برای دلداری دادن به هان برای مرگ اینجی رفتی به قبرستون و کنارش ایستادی و دستتو گذاشتی رو شونه هاش پس چی شد؟ چرا الان می خوای از خونه بره؟ صفیه با ناراحتی میگه نمیشه ناجی نمیتونم نتونستم از برادرم مراقبت کنم اونم مثل ما مریض شد ناجی کمی با صفیه صحبت میکنه و در آخر موفق میشه تا او را نرم کنه و آنها با هم دیگه به سمت آشغالدونی میرن تا هان را برگردونن.

از طرفی گلبن به هوای حرف دکترش بدون اینکه داخل کیسه زباله را ببینه کیسه ای برمی دارد و سمت سطل آشغال کوچه میره. جلوی سطل آشغال می ایستد و تردید داره اما در آخر جراتشو جمع میکنه و آشغال را داخل سطل آشغال می اندازد وقتی میخواد برگرده خونه اسد را میبینه که تو کوچه منتظرش ایستاده. آنها با لبخند دست همدیگر را می‌گیرند و به ساختمان برمیگردند. هان در زباله دونی هست که یکدفعه چشمش به صفیه میافته و حسابی جا میخوره. صفیه با قاطعیت بهش میگه زود باش باهام بیا هان که تعجب کرده به دنبال صفیه راه می‌افتد و ناجی عروسک چوبی که هان همان شب پیدا کرده بود را بر میداره و در موتورخانه کنار وسایل های دیگرش می گذارد. صفیه ازش میخواد تا لباس هایش را در بیاره و تو کیسه زباله بندازه و خودش هم بره حمام. هان جا میخوره و میگه واقعاً؟ برم اینجا حموم کنم؟ هیچ وقت اجازه نمی دادی بهم! صفیه میگه آره چون این دفعه خودم می خوام بشورمت و ازش میخواد تا وقتی آماده شد صداش بزند! صفیه به حمام میره و به یاد گذشته که برادر کوچکترش را حمام می کرد شروع به شستن هان میکنه و آرام هردویشان گریه میکنند.

هان به صفیه نگاه میکنه و با نگاه ازش میپرسه که فکر می کنی من تمیز میشم آبجی؟ صفیه بهش لبخند میزنه و این اطمینان را بهش میده. فردای آن روز سر میز صبحانه صفیه صندلی هان را برگردانده و میز صبحانه مفصلی را چیده و برای هان سوسیس درست کرده. همگی سر میز می‌نشیند و حکمت با دیدن هان خوشحال میشه و بهش میگه دفعه بعد که مریض شدی لازم نیست جایی بری همینجا بمون خودم ازت پرستاری می کنم پسرم. بعد از چند دقیقه دوباره میگه من مطمئنم که ناجی چیزیو داره ازمون مخفی میکنه و یه راز داره! ناجی انکار میکنه و میگه همچین چیزی نیست اما حکمت میگه من دفتر یادداشت روزانه اش را خوندم تو دفترش هم درباره یه راز بزرگ صحبت کرده ولی حتی تو دفترش هم چیزی ننوشته بود ولی هر چی هست به زودی متوجه میشیم. ناجی و هان با نگرانی به همدیگه نگاه میکنن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا