خلاصه داستان قسمت ۱ سریال امیلی در پاریس + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱ سریال امیلی در پاریس هستید. ما را با ادامه این مطلب همراهی کنید. سریال امیلی در پاریس ساخته شخصِ دارن استار است، همان نویسنده / تهیه کننده‌ای که سریال محبوب آمریکایی‌ها یعنی”جنسیت و شهر” را تولید کرده بود، حالا امیلی در پاریس حکم ادامه معنوی همان اثر را دارد – اما در شهری متفاوت. “امیلی در پاریس” مملو از مثلث‌های عاشقانه، ماجراهای بد، دوستان دیوانه و کمد لباس‌های برجسته و شیک در شهر چراغ‌ها است، در واقع این سریال نگاهی عجیب به ماجراها و سو استفاده‌ از مهاجران جوان در پاریس است. این سریال از شنبه تا پنجشنبه راس ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه جم تیوی پخش می شود و ساعت های تکرار آن عبارتنداز؛ ۰۱:۰۰ ، ۱۰:۰۰ و ۱۴:۰۰

قسمت ۱ سریال امیلی در پاریس
قسمت ۱ سریال امیلی در پاریس

قسمت ۱ سریال امیلی در پاریس

امیلی پیش رئیسش مدلین میره و از اخباری که درباره اون تو فضای مجازی منتشر شده میگه او خوشحال میشه و میگه با این چیزا من ارتقای شغلی میگیرم و حسابی خوشحال میشه و میگه من همیشه دوست داشتم برم پاریس شهر عاشقا میدونی چرا؟ چون مردهای فرانسوی از زن های بزرگتر از خودشون خوششون میاد. امیلی جایی میخواد بره که مدلین بهش میگه تو الان نماینده مایی اونجا و بهش یه عطر از یک برند معروف میزنه امیلی تعریف میکنه و میگه چه بوی خوبی داره حس شاعرانه بهم میده! مدلین میگه جمله جذابی گفتی ازش استفاده میکنم سپس از عطر بو میکنه که حالش بد میشه و حالت تهوع میگیره امیلی جا میخوره و میگه اوه! امیلی با دوست پسرش تو کلوب قرار داره و میره پیشش بعد از دیدن مسابقه وقتی از کلوب بیرون میان امیلی بهش میگه امروز فهمیدیم که مدلین بارداره و قرار بود بره به پاریس برای کار اما الان دنبال یه نفر دیگه هستن به من پیشنهاد دادن که من برم به جاش قراره واسم یه خونه هم بگیرن! دوست پسرش میگه واقعا؟ میخوای بری پاریس؟ امیلی میگه آره به مدت یه سال تازه کل برنامه های یه سال را برام چیدن، تمام روزهای تعطیل، تمام وقت هایی که میتونی بیای پاریس و تمام روزهایی که من میتونم بیام شیکاگو! او بهش میگه واقعا جدی شده؟ امیلی تایید میکنه. فردای آن روز امیلی به پاریس رفته و تو ماشین در حال گشتن تو شهر پاریسه.وقتی از ماشین پیاده میشه مشاور املاک پیشش میره و بهش کلید خونه شو میده و باهمدیگه میرن تا خونه را بهش نشون بده. آنها به سمت یه ساختمان قدیمی میرن که واحد امیلی در طبقه پنجمه و از اونجایی که آسانسور نداره با بدبختی به طبقه چهارم میرسن که امیلی میگه اینجاست؟ اون مرد میگه نه تو فرانسه طبقه اول همکفه طبقه بالا پنجم میشه سپس یه طبقه دیگه بالا میرن.

امیلی حسابی از ساختمان خوشش اومده و وقتی پنجره را باز میکنه از ویویی که میبینه خیلی خوشش میاد و میگه خیلی قشنگه مشاور املاک بهش پیشنهاد قهوه میده یا برن بیرون اما امیلی میگه ببخشید من دوست پسر دارم تو شیکاگوئه مشاور میگه خوب تو پاریس که نداری! امیلی میخنده و کلیدو ازش میگیره تا بره. او حاضر میشه تا بره دفتر و روز اول کاریشو شروع کنه. وقتی میرسه به یه پسر که سیاه پوسته خودشو معرفی میکنه و میگه اومدم اینجا مشغول به کار بشم اون مرد که از حرفاش چیزی نفهمیده میگه هیچی نفهمیدم! امیلی به کمک اپلیکیشنی که داره انگلیسی حرف میزنه و فرانسوی ترجمه میکنه اون پسر تازه میفهمه چی به چیه و اطلاع میده. صاحبکار جدید امیلی به استقبالش میاد و شروع میکنه به فرانسوی حرف زدن امیلی میگه من هیچی نفهمیدم سپس صاحبکارش باهاش انگلیسی حرف میزنه و میگه قرار بود کسی که فرانسوی بلده بیاد! امیلی تایید میکنه و میگه بله مدلین قرار بود بیاد ولی حامله شد ترجیح داد همونجا بمونه و منو فرستادن. انها تو اتاق جلسه میرن و امیلی خودشو معرفی میکنه و ازشون میخواد خودشونو معرفی کنن سپس از ایده هاش واسشون میگه مرد سیاه پوست به صاحبکارشون آروم میگه این یه فاجعه ست! سپس تصمیم میگیرن تا جوری باهاش رفتار کنن تا از اونجا بره. روز بعد کاری امیلی ساعت ۸ جلوی در دفتر ایستاده اما هرچی زنگ میزنه کسی درو باز نمیکنه او به مدلین پیام میفرسته تا ببینه خبر داره از چیزی یا نه! دفتر تعطیله یا نه! همون پسر سیاه پوست میاد و میگه تو داری چیکار میکنی؟ امیلی میگه از ساعت ۸ اینجا وایسادم اون پسر میگه چرا؟ امیلی میگه واسه کار دیگه! اون پسر میگه اینجا ۱۰:۳۰ شروع میکنن به کار و باهم وارد دفتر میشن.

امیلی زمان ناهار از همشون تک به تک میپرسه که میان برن باهم ناهار بخورن یا نه اما اونا هرکدوم یه بهونه ای میارن یکی میگه میل ندارم یکی میگه میخوام سیگار بکشم و اون پسر سیاه پوستم میگه کار عقب افتاده دارم. امیلی تنهایی ناهار میگیره و میره تو پارک میشینه که غذا بخوره. اونجا با یه زن آشنا میشه که تو آمریکا زندگی میکرده و اهل هونگ کنگه سپس شماره شو بهش میده تا هروقت احساس تنهایی کرد بهش زنگ بزنه تا باهمدیگه برن بیرون. بعد از خوردن ناهارش به طرف ساختمان دفتر برمیگرده که میبینه تمام هم گروهی هاش تو کار باهمدیگه نشستن و دارن غذا میخورن او حس بدی بهش دست میده و میره سرکارش. وقتی برمیگردن همشون یه کلمه فرانسوی بهش میگن که از اون پسر سیاه پوست میپرسه یعنی چی اون بهش میگه هیچی یعنی همون قابل احترام کلمه بدی نیست ولی وقتی میزنه تو دیکشنری میبینه که معنیش یعنی دهاتی و بی فرهنگ او با کلافگی به گوشه ای نگاه میکنه. بعد ز زمان کارش به یه کافه میره و اونجا میشینه که لوک یکی از همکاراش اونو میبینه و میره پیشش و میگه من نمیخواستم بهت بگم دهاتی مجبور شدم ولی میدونی چرا بهت حس خوبی ندارن؟ ازت میترسیم امیلی میخنده و میگه یعنی چی؟ لوک میگه ما کار میکنیم که زندگی کنیم ولی شماها زندگی میکنین تا کار کنین! از ایده های جدیدی که آوردی میترسیم چون خیلی جدید و تازه ست! و درباره کار تو فرانسه بهش نکاتی میگه و در آخر میگه زودم نیا سرکار و میگه فردا میبینمت و از اونجا میره. نصفه شب دوست پسر امیلی بهش زنگ میزنه که میگه چیکار میکنی؟ امیلی میگه ۳ شبه خوابم! او بهش میگه اوه حواسم نبود اینجا ۷ صبحه! یکدفعه صدایی میاد که امیلی میگه چیشد؟…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل ۱ و ۲ سریال امیلی در پاریس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا