خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت 1 سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

دختری به اسم گلبن روی تختش مچاله شده و خواهرش صفیه با عصبانیت بیش از حد مدام او را سرزنش می کند و فریاد میزند: «جیش کردی رو ملافه ها! چجوری باید این کثافت رو تمیزش کنیم؟ ها؟ » هان، بردار آنها از شدت سر و صدای صفیه با عصبانیت جلو می رود و می گوید: «چه خبره؟ » صفیه می گوید: «خرس گنده رو تختش جیش کرده! باید بری ملافه های جدید بخری! » هان می گوید: «همچین کاری نمیکنم! این ملافه ها باید شسته شه. » و ملافه ها را جمع می کند تا در لباس شویی بیندازد. صفیه با وحشت می گوید: «نکن توروخدا! هان ماشین لباس شوییم خراب میشه. این کارو نکن. » گلبن هم پشت سر او گریه می کند و هان ملافه ها را همانجا روی زمین می اندازد و در حالی که از این وضعیت خسته شده قطره ای اشک می ریزد..
اینجی دختری که با پدر بزرگ و برادرش اگه زندگی می کند، باید در یک هفته ی روبرو زودتر خانه را تحویل صاحب خانه بدهند و به جای دیگری نقل مکان کنند. اما با پولی که دستشان دارند فکر نمی کند بتواند خانه ی مناسبی پیدا کند.
هان؛ سوار ماشینش می شود تا سر کار برود. صفیه به همراه گلبن، با دستکش و لباس مخصوص ضد عفونی شده، ملافه ها را برمیدارد و به آرامی بدون این که کسی متوجه بشود آن را داخل نایلون می گذارد و به طبقه بالا و خانه ای خالی می برد و روی بیشمار نایلون های پر از ملافه ی کثیف دیگر می اندازد و در را قفل می کند.
هان رئیس شرکتی است که دوستش اسد هم انجا کار می کند. اسد مدام به هان به خاطر این که از وقتی از آمریکا برگشته اند دیگر مثل سابق نیست خرده می گیرد و می گوید: «کو اون دوست من که همه چیزو باهام در میون میگذاشت؟ کو هانی چشماش برق میزد؟ » هان کلافه و بی حوصله از او می خواهد دست از سرش بردارد تا به کارهایش برسد.

اینجی به محل کارش می رود. دوست پسرش اویگار از اینجی می خواهد امسال تولدش را جشن بگیرند. اینجی با دلخوری می گوید: «قول داده بودی دیگه حرفشو وسط نکشی. من روزی که مامانم مرده نمیتونم خوشحال باشم و جشن تولد بگیرم. » و بعد با عصبانیت می گوید: «به علاوه هربار که جشن میگیریم یا از خماری یه جا میگیری میخوابی یا دعوا راه میندازی! » اینجی پیش دوستش اسرا می رود و اسرا می گوید: «مگه قرار نبود باهاش تموم کنی؟ خیلی رک بهش بگو که عیاشه و دیگه نمیخوای باهاش باشی. » اینجی می گوید: «ولی نمیخوام ناراحت شه. چون خوب میدونم ترک شدن یه نفر چه اثری روش میذاره. »
همسایه پایینی خانه ی صفیه از شدت بویی که از اتاق بیرون می آید به او شکایت می کند و می گوید: «میخوام با داداشتون هان صحبت کنم. اون به فکر ما و ساختمون هست. واقعا نمیشه با این بو زندگی کرد. » صفیه هم با عصبانیت می گوید: «خوشتون نمیاد برین! اینجا خونه منه! » و در را به روی زن می بندد و به حمام می رود و در حالی که یاد کودکی هایش می افتد گریه می کند. وقتی که مادر وسواسی و عصبانی اش او را به خاطر هرچیزی سرزنش می کرد و سرکوفت میزد. صفیه انقدر با ناراحتی بدنش را کیسه می کشد که زخم می شود!موقع شام، صفیه به همراه گلبن در حال آماده کردن غذا هستند. صفیه به کسی جز گلبن و خودش اجازه وارد شدن به آشپزخانه را نمی دهد. او هربار هر مواد غذایی را باید سه بار با صابون بشوید و وظیفه گلبن این است که آنها را بشمارد! هان و نریمان خواهر کوچکترشان منتظر غذا هستند اما هربار صفیه فکر می کند مواد را از سه بار کمتر شده و دوباره شروع می کند! هان که وضعیت را می بیند به صفیه با مهربانی می گوید که شستن هایش را شمرده و مطمئن است که سه بار شده! صفیه که فقط حرف او را گوش می دهد قبول می کند.

بعد از آماده شدن غذا، هان غذای پدرشان را که مریض است و دیابت دارد به اتاقش می برد. پدرش می گوید: «پسرم ازت یه چیزی میخوام. از این دیوونه خونه برو. نریمان هم دانشگاه قبول میشه و میره. میدونم به خاطر من جایی نمیری اما گیر اون دوتا نیفت! » هان لبخند میزند و می گوید: «نگران من نباش بابا. داروهاتو بخور… » و می رود.
اگه به اینجی خانه ای زیبا و با قیمت مناسب را برای اجاره نشان می دهد تا به آنجا بروند. اینجی قبول می کند. همان موقع اویگار به اینجی زنگ میزند و می گوید که بهتر است پیش او برود تا صحبت کنند. اینجی فقط به خاطر این که رابطه اش را با او تمام کند قبول می کند. در حالی که اویگار همراه دوستان اینجی و خودش جشن تولدی گرفته تا اینجی را سورپرایز کند. وقتی اینجی وارد خانه ی اویگار می شود و ناگهان کیک و مهمان ها را می بیند جا می خورد. اویگار با لبخند جلوی او زانو می زند و می گوید: «سورپرایز اصلی اینه اینجی. با من ازدواج میکنی؟ » اینجی که شوکه شده با عصبانیت و بدون حرفی آنجا را ترک می کند.
اینجی سوار ماشینش می شود و حواسش سر جایش نیست. از آن طرف هم هان سوار ماشینش به سمت خانه می رود چون صفیه پشت سر هم با او تماس می گیرد. برای لحظه ای گوشی اینجی زمین می افتد و او خم می شود تا آن را بردارد. هان متوجه آن می شود و فورا فرمان را می چرخاند تا با او تصادف نکند اما ماشین محکم به دیوار می خورد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا