خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۱ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۱ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال 

رویا مسئول برگزاری بزرگترین خیریه چند سال اخیر در حمایت از زنان است. او به خاطر جشنی که شب قرار است برگزار کنند خیلی هیجان زده است و همه چیز را صبح همان روز بررسی می کند.
جمره کنار دخترش گونش نشسته. گونش اصرار می کند تا بچه گربه هایی را که پیدا کرده اند را نگه دارند. جمره می گوید: «میدونی که بابات دوست نداره. » همان موقع چلبی از راه می رسد و وقتی گونش اصرار می کند گربه ها را نگه دارد نه نمی آورد اما بعد دخترش را داخل خانه می فرستد و با عصبانیت به جمره می گوید: «مگه نمیدونی حیوون نگه داشتن تو خونه قدغنه ها؟! » و قرص های جمره را به او می دهد که بخورد. جمره وانمود می کند قرص ها را خورده اما چلبی که او را زیر نظر دارد وقتی می فهمد جمره به دروغ قرص ها را در دهانش انداخته برمی گردد و با لگد محکم او را می زند. بعد هم با خشم می گوید: «آخرین بارت باشه واسه خوردن قرصا ادا درمیاری! » جمره می گوید: « معلومه که بیمار کیه! » چلبی دست بلند می کند تا بار دیگر او را بزند که رویا از راه می رسد. چلبی فورا گوی شیشه ای را روی سر خودش خرد می کند و از جمره می خواهد صدایش در نیاید.

بعد هم به سمت رویا می رود و وقتی رویا با نگرانی به زخم روی پیشانی او اشاره می کند، چلبی با مظلومیت ساختگی می گوید: «قرصاشو نمیخوره و با یه جر و بحث ساده اینجوری دیوونه میشه…»
رویا با خوشحالی برای چیچک، خدمتکار خانه شان که بیشتر از آن دوست صمیمی اش است لباس خریده تا شب را کنارش باشد. علی، راننده رویا که حالا با چیچک نامزد کرده پیش او می رود و می گوید: «چیچک نمیخوای به رویا بگی بعد عقدمون میریم آنتالیا؟ » چیچک می گوید که بعد از امشب این را به رویا خواهد گفت.
چلبی کایابیلی شهردار سابق، در حمایت از زنان بد سرپرست سخنرانی می کند و جمره با دیدن آن عصبانی می شود. او پرونده اش را سراغ وکیل می برد و وکیل بعد از خواندن آن می گوید: «میدونید که نمیتونم کاری براتون کنم! » جمره می گوید: «چون از چلبی میترسین. » وکیل می گوید: «کلی مدرک هست که نشون میده حال شما خوب نیست. طلاق که بگیرین وکالت بچه تون به شما نمیرسه. » جمره عصبانی می شود و فریاد می زند: «چرا هیشکی منو باور نمیکنه؟ اون آدم داره قرص به خورد من میده تا منو دیوونه جلوه بده. » و زخم ها و کبودی های روی تنش را نشان می دهد و می گوید: «خدا همتون رو لعنت کنه. اینا دروغه؟ » وکیل می گوید: «اینا باید معلوم بشه که کار خودتون بوده یا شوهرتون! » جمره ناامیدانه از دفتر او خارج می شود که چلبی را دم در می بیند. چلبی دست او را می گیرد و داخل ماشین می برد و به حالت تهدید واری می گوید: «آخرین بارت باشه واسه خوردن قرصات نه میاری! » و جعبه ی قرص هایش را به سمتش می گیرد.

عمر در کافه های زیرزمینی پایین شهر قمار می کند تا با آن بتواند اجاره خانه اش را بدهد. همه مردم محله پایین او را دوست دارند و عمر هم هوای همه شان را دارد. از طرفی علی و چیچک و رویا سوار بر ماشین از محله ی انها می گذرند و برای لحظه ای بچه های محله جلوی ماشین می پیچند و علی روی ترمز می زند. عمر که این صحنه را می بیند جلو می رود و با دیدن رویا برای لحظه ای مکث می کند اما بعد به آنها متلک می اندازد که زودتر از انجا بروند. رویا با عصبانیت به او خیره می شود و علی راه می افتد.
جمره به دخترش گونش می گوید: «میخوای با هم یه جای دور بریم؟ » گونش می گوید: «بابا نیاد فقط خودمون دوتا باشیم. » گونش لبخند می زند و به او می گوید امشب که چلبی به انکارا رفته بعد از مهمانی خیریه دنبالش خواهد آمد.

رویا و چیچک وارد مهمانی میشوند. ادم های زیادی انجا آمده اند. اسکندر دوست پسر رویا هم انجاست و برایش با خوشحالی دست تکان می دهد. کمی بعد شیمل و پسر کوچکش اطلس هم از راه می رسند. چیچک دست اطلس را می گیرد تا او را به آشپزخانه ببرد که با هم خوراکی بخورند.
عمر که جای کس دیگری به عنوان گارسون آمده امشب را آنجا کار کند تا کمی پول به جیب بزند، بدون این که حواسش باشد به رویا برمی خورد. رویا با دیدن او عصبانی می گوید: «اینجا باید رفتار عادی داشته باشیم! » عمر پوزخند می زند و به کارش ادامه می دهد که جلوتر با کسان دیگری برخورد می کند و سینی توی دستش زمین می ریزد. اسکندر جلو می رود و با عصبانیت عمر را تحقیر می کند که برود. سلیم مسئول آشپزخانه عمر را در انباری آشپزخانه زندانی می کند تا اخر مهمانی دردسر درست نکند!
جمره به خانه می رود و از گاوصندوق پول و پاسپورت برمیدارد. چلبی که به آنکارا نرفته همه کارهای او را از طریق دوربین زیرنظر دارد و با لبخند به فرد معتمدش می گوید: «بذارین جمره گونش رو تا فرودگاه ببره. بعد مانعش بشین و تیتر خبرش کنین که جمره کایابیلی رو در حالی که دختر چلبی رو فراری میداد گرفتیم! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا