خلاصه داستان قسمت ۲۰۲ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۲ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۲۰۲ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۲۰۲ سریال ترکی زن (کادین)

سارپ از اینکه توانسته اعصاب عارف را بهم بریزد لبخند می زند. از طرفی عارف با عصبانیت قهوه خانه را بهم می ریزد و جیدا سعی می کند او را آرام بکند. عارف که تحمل ماندن سارپ در آنجا را ندارد سراغ یوسف می رود و می پرسد: «تو چطور تونستی همچین کاری بکنی؟ چرا شوهر بهار رو راه دادی تو آپارتمان؟ » یوسف قسم می خورد که اصلا نمیدانسته سارپ شوهر بهار است. بهار که حسابی از این کار سارپ شوکه شده و از طرفی دلش نمی خواهد جیدا و عارف در مورد او فکر بدی بکنند به طبقه بالا می رود. او وقتی خوشحالی بیش از حد بچه ها را می بیند جلوی آنها چیزی به سارپ نمی گوید اما وقتی بچه ها از انها دور می شوند، بهار رو به سارپ می گوید: «این کارت خیلی بی ادبیه. فکر نکن تلافیش نمیکنم! » و آنجا را ترک می کند و در راه پله به جیدا برمی خورد و با ناراحتی می گوید که خودش هم از آمدن سارپ خبر نداشته. جیدا هم می گوید: «میدونم. جلوی بچه ها چیزی بهش نمیگم وگرنه کارش دارم! » بچه ها همراه سارپ از جلوی قهوه خانه رد می شوند تا به مدرسه بروند. سارپ با لبخند به عارف خیره می شود. کمی بعد دوروک یادش می افتد که دعوت نامه ی عارف را به او نداد و تصمیم می گیرد بعد از برگشتن از مدرسه این کار را بکند. بهار وقتی همراه جیدا از اپارتمان خارج می شود، دلش طاقت نمی آورد و سراغ عارف می رود تا با او صحبت بکند. او می گوید که در امدن سارپ به اپارتمان نقشی نداشته و حتی خبر هم نداشته. اما عارف حرف او را باور نمی کند و می گوید: «یعنی میگی اگه من شوهرتو فردا پس فردا بندازم تو کوچه ناراحت نمیشی؟ » بهار با عصبانیت می گوید: «اولا اون شوهر سابقمه. دوما هرکاری میخوای بکن. » و آنجا را ترک می کند.

وقتی بهار به کافه می رسد، زنی به اسم فریده که مادر امره است با دیدن او با عصبانیت نگاهش می کند و بعد به آشپزخانه رفته و رو به او خدیجه می گوید: «شما دوتا با اون جیدای هرزه همدست شدین تا از پسر من پول تلکه کنین؟ خجالت نمیکشین با این سنتون؟ هرزه ی پیر! » خدیجه با عصبانیت از او می خواهد که ساکت شود و بعد همراه بهار از انجا خارج می شوند که امره با ددینشان به سمتشان می رود و می پرسد که چه شده؟ فریده از دور با صدای بلند می گوید: «ولشون کن! من اخراجشون کردم چون میخواستن از توی ساده پول بخورن. » امره از مادرش خواهش می کند تا این حرف ها را با صدای بلند نگوید اما فریده اصلا آرام نمی گیرد و از امره می خواهد تا آدرس جیدا را هم به او بدهد. امره وقتی می بیند نمی تواند جلوی حرف زدن و نفرین های مادرش را بگیرد، از کافه بیرون می زند. در طول مسیر خدیجه گریه اش می گیرد و از بهار هم می خواهد تا به انور و بقیه چیزی در مورد حرف ها و رفتار فریده نگویند. جیدا برای کمک به انور به خانه ی انها می رود. شیرین هم به زور انور مشغول کمک به او است که گوشی اش زنگ می خورد. امره به شیرین اتفاقات درون کافه را تعریف می کند. کمی بعد خدیجه و بهار به خانه می رسند و همه از صورت خدیجه متوجه می شوند که حتما اتفاقی افتاده. بهار و خدیجه با گفتن این که امره مدتی بوده برایشان قیافه میگرفته و برای همین آنها هم تصمیم گرفته اند تا استعفا بدهند قضیه را هم می آورند اما انور ناراحت می شود و می گوید: «این چه کاری بود کردین خدیجه؟ کارتون خیلی زشته. امره خیلی گفته بود بهتون تو کافه احتیاج داره.. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا