خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
دکتر شروع میکنه با صفیه حرف زدن سپس برای اینکه اونو وادار کنه به کار کردن در خانه سردردشو بهانه میکنه و میگه من امروز اصلاً قهوه نخوردم سرم خیلی درد میکنه میتونید واسم یه قهوه درست کنین؟ صفیه با شک و تردید میگه آخه آشپزخونه کثیفه مریض میشین درشو بستم! دکتر بهش میگه خوب بازش میکنیم تمیز میکنین اینکه کاری نداره! منم اگه بخواین بهتون کمک می کنم میدونم که منو راه نمیدی تو اشپزخونه ولی میتونم تو شمارش بهتون کمک کنم، راسیتش خیلی سرم درد میکنه صفیه دلش به حالش میسوزه ولی از طرفی حصیبه مدام تو گوش صفیه میخونه که همش فیلمه میخواد تو رو وادار کنه به اینکه بری قهوه درست کنی! اگه قهوه تورو بخوره و بمیره چی؟ اینجا همش کثیفه، همه چی کثیفه! دکتر متوجه تغییرات صفیه میشه به خاطر همین شروع میکنه باهاش صحبت کردن که به صدای مادرش غلبه کنه و میگه شما خیلی زن قوی هستید از پس هر چیزی بر میلین شنیدم از گلبن خیلی کدبانو هستین و قهوه های خیلی خوبی درست میکنین خیلی دوست دارم امتحان کنم. صفیه بالاخره موفق میشه و به سمت آشپزخانه میره و شروع میکنه به شستن استکان ها.
مادرش از اون ور مدام باهاش صحبت میکنه تا به این کار ادامه نده اما دکتر تمام وقت پشتشه و او را حمایت میکند. ناجی در کتابخانه نشسته و عکسهای صفیه و خودش را نگاه می کند و با لبخند خاطراتشان را مرور میکند هان به اونجا میره و بهش میگه اومدم فقط بهت خبر بدم که صفیه پذیرفت که دکتر وارد خانه بشه و درمان را شروع کردن ناجی با شنیدن این حرف حسابی خوشحال میشه و ازش میپرسه واقعاً؟ هان بهش میگه آره ولی اینو بدون که یک درصد هم به خاطر تو نیست همه اینها رو مدیون گلبنه! ما خانواده اش تنهاش نگذاشتیم و همیشه پیشش بودیم بر خلاف تو ازت می خوام دیگه برنگردی ناجی بهش میگه نمیام چون یادآور مرگم واسش! دکتر قبل از بیرون رفتن از ساختمان به واحد گلبن میره و بهش میگه که جلسه اول خیلی خوب تموم شد گلبن بهش میگه امیدی هست واسه خوب شدن خواهرم؟ دکتر میگه راه خیلی سختی را در پیش داریم اما من امیدوارم و پاپس نمیکشم از شماها هم می خوام تا تحت فشار نزارینش و با هام همکاری کنید سپس دکتر بهش خبر میده که هفته بعد هم دوباره میاد گلبن خوشحال میشه و میگه واقعا خانم دکتر؟ یعنی آبجی موافقت کرده درمانشو ادامه بده؟ دکتر تایید میکنه.
گلبن ازش تشکر میکنه و میگه نمیدونم چه جوری باید لطفتونو جبران کنم آنیل پاکتی را از ناجی میگیره تا به صفیه برسونه. صفیه وقتی پاکت را از آنیل میگیره با باز کردن او سنجاق مویی را میبینه که برای خودش بوده در دوران نوجوانی و یادش میاد که ناجی اونو ازش گرفته بود و لبخند میزنه. آنیل به صفیه میگه ازت می خوام تا یه خورده از اون موهاتو بهم بدی تا برم بدم به ناجی اونجا جاش امنه. جای موها که روی زمین نیست! بعد از رفتن آنیل صفیه به حمام میره و کنار موهایش مینشیند و غصه میخوره که چرا آنها را کوتاه کرده! خیال صفیه نوجوان کنارش ظاهر میشه و اونو دلداری میده و بهش میگه غصه نخور خیلی زود دوباره رشد میکنه و بلند میشه. آنیل موقع خارج شدن از ساختمان با اسرا روبرو میشه اسرا بهش میگه من واقعاً معذرت می خوام و نمیدونم باید چیکار کنم تا جبران بشه و یک جعبه هدیه را سمتش میگیره و میگه فقط تونستم همچین کاری برات انجام بدم. آنیل با باز کردن جعبه پیراهن خودش را میبینه که روی جیب پیراهن، صورت یه زن را با موهای بلند گلدوزی کرده و یه شاخه گل اسطوخودوس را توی جیبش گذاشته و بهش میگه این چیزهارو از گلبن یاد گرفتم فقط همچین چیزی به ذهنم رسید چون ازت شنیده بودم که موهای مادرت بوی گل اسطوخودوس میداد.
آنیل با دیدن پیرهن کمی حالش خوب میشه و لبخندی عمیق میزنه و از اونجا میره. گلبن به همراه اسد به دکتر می روند آنجا وقتی با دستگاه سونوگرافی صدای قلب بچه شان را می شنوند از شدت ذوق و خوشحالی گریه می کنند. دکتر بهشون میگه که الان بهتون یه عکس ازش میدم گلبن خوشحال میشه و میگه واقعاً عکس هم بهمون میدین؟ دکتر تایید میکنه. گلبن وقتی از مطب بیرون میاد خودش را سرزنش می کنه و گریه میکنه اسد وقتی پیشش میره ازش دلیلشو میپرسه که گلبن بهش میگه من چه جوری مادری هستم که نمیتونم بچه خودمو توی عکس تشخیص بدم اسد میگه این خیلی نرماله و به سختی تصویر را بهش نشون میده. هان جیلان را تعقیب میکنه سپس او را تو یه کافه با یه پسر میبیند که در حال دیدن عکسهای توی دوربین هستند و خیلی هم با همدیگه صمیمانه رفتار می کنند و می خندند هان کم کم دیگه باورش میشه که جیلان او را تنها گذاشته و وارد یه رابطه جدید شده. همونجوری که هان به اون مرد خیره شده آن روی شرورش ظاهر میشه و او را سرزنش میکنه به خاطر اینکه جیلان را از دست داده و حرفهای او را باور نکرده بود. همان به کافه میره و منتظر میماند تا اون مرد بره. بعد از رفتن او، خودش را به جیلان نشون میده و میگه تو هم اینجایی؟ اینجا چیکار می کنی؟ جیلان با کلافگی بهش میگه هان دوباره به روزهای قبلت برنگرد دوباره اونجوری نشو هان بهش میگه من با تو کاری ندارم من اینجا با اسد قرار داشتم ولی انگاری مزاحم تو شدم….