خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۲۰۶ سریال ترکی دختر سفیر
ناره با گاوروک تماس می گیرد و ادرس محل زندگی در کشور هلند را برای آمدن سنجر و ملک و ماوی ایمیل می کند و می گوید خوشحال است که ملک در سرزمین پدری اش ریشه خواهد کرد و انجا بزرگ خواهد شد و قصد گرفتن حضانت ملک را ندارد. سنجر بعد از فهمیدن قصد ناره ملک را صدا میزند تا با او در مورد رفتن به هلند و دیدن ناره صحبت کند. اما ملک ترس برش میدارد که نکند سنجر و ماوی او را انجا تنها بگذراند و ترکش کنند اما ماوی به او اطمینان می دهد که امکان ندارد او را تنها بگذراند و قرار است همگی با هم به هلند بروند تا او با مادرش دیدار کند. سنجر هم قول می دهد که هرگز اجازه ندهد خانواده ی چهار نفری شان از هم بپاشد. سپس جریان مسافرتش را با مادر و خواهر و برادرش در میان می گذارد و می گوید که معلوم نیست چقدر انجا بمانند اما به آنها اعتماد دارد و مطمئن است انها از اداره املاک و شرکت ها برمی آیند.
چند روز بعد افه اغلوها، ماوی و سنجر و ملک را به اروپا بدرقه می کنند. مسافرت آنها یک سال تمام طول میکشد. در انتها گوون چلبی به خاطر ابتلا به تومور مغزی میمیرد و سنجر و خانواده اش راهی ترکیه می شوند.
یحیا به کمک نجدت کارگاه روغن کشی زیتون را خوب اداره کرده و حتی روغن زیتون را به خارج از کشور صادر می کند. یحیا مثل مردان کارازموده و با تجربه و متین، نجدت را نصیحت می کند!
الوان باردار است و مغازه ی داروفروشی خودش را گسترش داده و فروشنده های جدید استخدام می کند و شعبه های جدید زده و از کارکنانش می خواهد موقع زایمانش حواسشان به همه چیز باشد.
زهرا برای استقبال از سنجر و خانواده اش، از استانبول به خانه می آید و خالصه به او می گوید از شنیدن موفقیت هایش در استانبول به او افتخار می کند. گاوروک به زهرا خوش امد می گوید و هردو به اصطبل می روند. گاوروک می گوید: «قلب من پر از عشق توئه. نتونستم کس دیگه ای رو جای تو بذارم. »
زهرا هم میگوید: «چشمای منم کسی جز تورو نمیبینه. این روزا تلاش میکنم خودمو درک کنم و عاقل تر بشم. » آنها دست همدیگر را می گیرند.
گولسیه و نجدت صاحب یک پسر شده اند و خانواده خوشبختی دارند.
همه افه اغلو ها در اسکله جمع شده اند و منتظر سنجر هستند. بالاخره قایق سر می رسد و سنجر و ماوی و ملک با دیدار عزیزانشان خوشحال می شوند. ملک بزرگتر و زیباتر شده و خالصه از این که دوباره بچه هایش کنار هم هستند خنده از صورتش محو نمی شود. سنجر در پوست خودش نمی گنجد و بالاخره بعد از مدت ها همه در آرامش هستند و کنار هم خوشحالند و زندگی در شهر موغلا به خوبی و خوشی ادامه دارد.