خلاصه داستان قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

آبدارچی شرکت فریبا پیش نغمه میاد و بهش میگه سوییچ را روی ماشین جا گذاشته بودی و سوییچو بهش میده، مادرم خدا بیامرز همیشه می گفت دوتا درد که اینجوری آدمو حواس پرت میکنه یکی درد از دست دادن اولاد یکی درد عاشقی، فریبا از اتاق بیرونش میکنه و میگه دو تا چایی برامون بیار. فریبا به نغمه میگه ماجرا چیه؟ اون از گاف حسابداری اینم از این! نغمه یک دفعه زیر گریه می زنه و میشینه فریبا میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ او میگه هاشمو چند روز پیش با یه دختر دیدم. فریبا میگه خوب؟ نغمه بهش میگه طوری که معلوم بود انگار خیلی دوسش داشت. فریبا میگه هاشم دختررو یا دختر هاشمو؟ نغمه میگه دیگه چه فرقی میکنه؟ فریبا میگه پس چرا داری گریه می کنی؟ تو که از خدات بود! میخواستی تو رو از یاد ببره نغمه گریه میکنه و میگه من فکر نمی‌کردم انقدر زود این اتفاق بیفته فریبا بهش میگه وقتی حالت اینطوره باهاش حرف بزن شاید اون زن اصلاً اونجوری که فکر می کنی نیست شاید فقط یه همکار باشه.

نغمه میگه دیگه چه فرقی میکنه؟ دیگه واسم مهم نیست فریبا میخنده و میگه آره از حال الانت معلومه کاملاً یا پاشو برو مثل یه زن قوی باهاش حرف بزن یا اینکه بشین اینجا به همین حالت ادامه بده منتظر کارت دعوتشون باش، نغمه از اتاق بیرون میره. مینو به خانه بر میگرده و با مادرش دعوا میکنه و میگه چرا آبروی منو بردی؟ تمام حساب های مشترکمونو بستین، رفتم بنزین بزنم حتی پول یه باک بنزین نداشتم، آبروم جلوی همه رفت! پدرش از راه میرسه و میگه معلومه که کار مادرت نبوده کار من بوده! مینو دلیل این کارشو میپرسه که میگه چون نمیخوام با پولهای من برای اون الدنگ خرج کنی، مینو میگه اون الدنگ اسم داره! پدرش عصبانی میشه و میگه با اجازه کی ۷۰ میلیون از حساب برداشت کردی و واسه اون الدنگ خرج کردی؟ مینو عصبانی میشه و میگه اون الدنگ اسمش شاهینه! تازه اون که اومد ازتون خواستگاری کرد تو قبول نکردی منصور داد میزنه و میگه آره قبول نکردم چون میدونم برای پول من نقشه کشیده از این به بعد وقتی بفهمه یه قرون هم از من نمیتونه بکنه برمیگرده به همونجایی که اومده، پول زمینیو که اومده بود بگیره هم هیچیه، همه خرجایی که کردیو حساب کردم و ازش کم کردم یر به یر شد تنها کاری که میتونم بکنم واسه یه بلیط از جیب پول بزارم واسش بگیرم تا بره همون جایی که بوده!

مینو میخواد به اتاقش بره که منصور بهش میگه اول سوئیچ ماشینو بزار یه مدت پیاده برو تا هوا به سرت بخوره! مینو بهش میگم فکر نمیکردم بلایی که سر سهراب آوردیو سر من بیاری! منصور بهش میگه حساب اون از تو سواست! اون میخواست مستقل بشه و خودش چیزی نخواست مرد بودن اونو با بچه بازی خودت یکی نکن! عمل آرزو تموم شده و سهراب و هاشم منتظرن تا به هوش بیاد. مینو به حیاط بیمارستان پیش سهراب میاد و ماجرا رو بهش میگه هاشم کارتشو بهش میده و میگه این دستت باشه لنگ نمونی سپس به دهشت زنگ می زنه و میگه مینو خواهر سهراب با نامزدش میان اونجا باهاشون مدارا کن. بعد از رفتن مینو سهراب به بیمارستان برمیگرده که دکتر بهش میگه خانمتون داروی خاصی استفاده می کرده؟ سهراب میگه تا جایی که میدونم نه، ازش میپرسه موادمخدر چی؟ سهراب میگه نه معلومه که نه! مگه چی شده؟ دکتر بهش میگه به هوش نمیاد و این اصلا ربطی به عمل نداره چون عملش موفق آمیز بوده حتماً چیزی مصرف کرده و با داروهای بیهوشی تداخل پیدا کرده باید به اقوام درجه یکش خبر بدین بیان.

سهراب ناچاراً به پدر و مادر آرزو خبر می دهد و آنها وقتی میرسن مادرش مدام گریه میکنه و پدر آرزو به دکتر میگه از بچگی مشکل هوشیاری داشته. پدر آرزو عصبانی میشه و مقصر این بلارو سهراب میدونه و بهش میگه نمیدونستم انقدر خودخواهی که برای خواسته خودت واسه بچه دار شدنت آرزو را تو این وضعیت بزاری! سهراب چیزی نمیگه بعد از چند ساعت متخصص بیهوشی موفق میشه تا آرزو را به هوش بیاره. وقتی بالا سرش میرن آرزو بهشون میگه پاهامو حس نمیکنم و گریه میکنه آنها او را دلداری می‌دهند و میگن مهم اینه که تو الان اینجا پیش مایی بقیه‌اش درست میشه غصه نخور. دکتر وقتی میاد ازشون می‌پرسند که دلیل بی حسی پایش چیه؟ دکتر میگه کاملا طبیعیه عصبهای پا تحریک شدن شما دیگه خوب خوب شدین با چند جلسه فیزیوتراپی دیگه مشکل حل میشه و باید عادت کنی که بدون عصا راه بری، همه خوشحال میشن. هاشم وقتی از سهراب میشنوه که شاهین همون پسر شاهرخ ماجدیه حسابی عصبانی میشه و وقتی به کارگاه برمیگرده با او کل کل میکنه درباره بلاهایی که باباش سر آنها آورد.

شاهین بهش میگه هیچ کدومتون به این فکر کردین که وقتی بابام این کارارو با شما می کرد ما کجا بودیم؟ من داشتم پول بیمارستان مادرمو جور می کردم زجرو ما کشیدیم نه شماها! یه دوره‌ای بهتون سخت گذشته ولی دوباره روپا شدین اما ما هنوز که هنوزه داریم چوب کار پدرمونو میخوریم و از اونجا میخواد بره که هاشم بهش میگه ما بی مرام نیستیم که با مهمون اینجوری برخورد کنیم حالا مهمون هرکی که میخواد باشه باشه و بهش میگه همونجا بمونه. مهندس فرزام به کارگاه میاد و به آنها میگه اومدم تا ببینم روال کار چه جوری داره پیش میره. سهراب او را به اتاق مدیریت هدایت میکنه تا آنجا حرف بزنن. مینو به‌ هوای هواخوری و دانشگاه از خانه بیرون میزنه که پدرش عصبانی میشه و به مینا میگه این پول از کجا میاره که میره بیرون؟ سپس عصبانی میشه و به دنبالش میرود. مینو وقتی به کارگاه میرسه پیش شاهین میره که پدرش آنها را پیش هم میبینه و با عصبانیت بهشون چشم می دوزد و با تمام قدرت و عصبانیت سهراب را صدا میزنه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا