خلاصه داستان قسمت ۲۱۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۱۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۱۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۱۰ سریال ترکی گودال

یاماچ و ادریس به طرف آدرس مورد نظر می روند. یاماچ پاکت سیاهی را روی مزار ادیب پدر یوجل پیدا می کند و درون آن عکسی از کودکی یوجل در بغل پدرش می بیند. ادریس هم روی قبر تازه ی یوجل همان پاکت و عکس را می بیند. بعد هم هردو به آدرس دیگری که درون پاکتشان بوده می روند و به انباری می رسند. ادریس از در جلو و یاماچ از در عقب وارد انبار می شوند و روی دیوارهای آن، مانیتورهایی با فیلمی از زن های کوچوالی به چشمشان می خورد. هردو با ترس و نگرانی به جلو قدم برمیدارند تا اینکه از دو طرف هردو به یک اتاق می رسند و از دیدن هم تعجب می کنند. صدای یوجل به گوش می رسد که می گوید: «کوچوالی باید همون موقع که فرصتشو داشتی جلوی چشمات میکشتی منو. باید از مردنم مطمئن میشدی! » بعد هم می گوید: «خانواده تو چقدر دوست داری کوچوالی؟ با اون کوچوالی ای هستم که زنده میمونه! » یاماچ به سمت دوربین مدار بسته ی او شلیک می کند و از پدرش می خواهد تا بروند. همان موقع روی مانیتورها نشان داده می شود که روی هر یک از زن ها اسلحه ای گرفته می شود. ادریس فریاد می زند: «چی میخوای؟! » یوجل می گوید: «ِیکیتونو میخوام. اینجا دوتا کوچوالی وارد شد، یکیش خارج میشه! خودتون انتخاب کنید! »

ادریس فورا اسلحه را به سمت سرش می گیرد یاماچ از او می خواهد صبر کند و یوجل با قاطعیت می گوید: «اصلا این کارو نکن! من نمیخوام خودت رو بکشی ادریس کوچوالی! میخوام پسرت رو بکشی! یا برعکسش! برای من فرقی نمیکنه. » یاماچ که ترسیده به پدرش می گوید دیگر هرگز چنین کاری نکند چون او بالاخره این قضیه را حل خواهد کرد به هر نحوی که شده. یوجل فیلم گرفتار شدن برادرهای یاماچ را نشان او می دهد و می گوید: «چه راه حلی داری؟ برادرات همه شون دستگیر شدن! » یاماچ و ادریس با بیچارگی به هم خیره می شوند. یوجل از آنها می خواهد سریع تصمیمشان را بگیرند و بعد هم چهار دقیقه به آنها فرصت می دهد! ادریس به یاد صحبت های سلطان می افتد که به او گفته بود اگر وقتش برسد باید خودش را به خاطر بچه هایش فدا کند. ادریس رو به یاماچ می گوید: «پسرم اگه تو این وضعیت هستیم، تقصیر منه… زود باش پسرم… » بعد هم دستانش را از هم باز می کند و از یاماچ می خواهد که شلیک کند. یاماچ گریه می کند و از پدرش می خواهد بس کند. ادریس با بغض می گوید: «پسرم من عمرمو کردم. تو باید زندگی کنی و مراقب گودال و خانواده مون باشی… » یاماچ گریه می کند و می گوید: «بابا نمیتونم این کارو کنم نمیتونم …. » ادریس می گوید که باید به خاطر خانواده اش این کار را بکند و اصرار می کند که انجامش بدهد… یاماچ نمی داند چه کند. ادریس به زمانشان که از دست می رود خیره می شود و بعد اسلحه را به سمت یاماچ می گیرد و پشت سر او شلیک می کند و می گوید: «اسلحه تو بگیر بالا. زود باش. من از خانواده ام محافظت میکنم یا شلیک کن یا بمیر! » یاماچ با گریه فریاد می زند بابا…

بعد هم اسلحه را با ترس به سمت ادریس می گیرد… پنج ثانیه از زمانشان باقی مانده که در آخر صدای شلیک گلوله ای به گوش می رسد… چند روز بعد، مردم برای دست بوسی آکین در قهوه خانه جمع می شوند. بعد هم زن های کوچوالی یکی یکی با بی میلی دست او را می بوسند. آکین در اتاق ادریس نشسته و با لبخندی موذیانه به یاد می آورد که در همان سردخانه به سلیم گفته بود که می خواهد رئیس خانواده بشود و او هم باید حمایتش کند! او ادامه می دهد: «من از یاماچ باهوش ترم، از تو مارموزترم، از جومالی دیوونه ترم… وقتی سنا و آکشین و قهرمان مردن نتونستین ازشون محافظت کنین! یه غریبه اومد و گودال رو گرفت! هیچ غلطی نتونستین بکنین! شما نمیتونین گودال رو مدیریت کنین. این قطعیه! در این مورد به توافق برسیم! » سلیم به او سیلی محکمی می زند و می گوید: «تو کی هستی که این گوه هارو میخوری؟! آکین… میکشمت! دیگه این حرف هارو نزن! میکشمت و اصلا تردید هم نمیکنم! فهمیدی؟ »… لبخند آکین عمیق تر می شود و به یاد می آورد او بوده که یوجل را از ان آتش سوزی در ازای اینکه گودال را به او بدهد نجات داده و گفته بود: «من همه کوچوالی ها رو بهت میدم، توام اون انتقامی که نتونستی بگیری رو میگیری باشه؟! اما یه چیز دیگه هم بگم… آکشین خواهر من بود، اونو نباید میکشتی! »

بعد هم با تبر یکی از دستان او را قطع کرده بود… آکشین برای او قهوه می آورد و درون قهوه تف می کند و می گوید: «میدونم چیکار کردی! اما کسی حرفمو باور نمیکنه… اما اینم بدون…. ما اینجاییم. » و بعد هم خالکوبی سمبل گودالش را به او نشان می دهد و وقتی هم از اتاق خارج می شود به سعادت و داملا لبخند می زند و آنها هم به او سر تکان می دهند و تاییدش می کنند. علیچو در جای دیگری از استانبول، در خانه ای بزرگ و شیک، کت شلوار پوشیده که کسی سراغش می آید و از او می خواهد اگر چیزی نیاز دارد بگوید. علیچو می گوید که کی به خانه اش برخواهد گشت؟ آن مرد می گوید: «شما از این به بعد اینجایین. اینجا خونه شماست. » علیچو بعد از رفتن او به خود می گوید: «خانواده هرجا باشه خونه اونجاست… همه به گودال برمیگردن… » و با خرده های نان علامت گودال را درست می کند و به ان لبخند می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا