خلاصه داستان قسمت ۲۱۲ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۱۲ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۱۲ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۱۲ سریال ترکی گودال

جومالی بعد از به هوش آمدن در اتاق دکتر زندانف بلافاصله شروع به تهدید دکتر می کند و می گوید: «منو بفرستین برم! باید انتقام پدرمو بگیرم. » دکتر گوشش به حرف او بدهکار نیست. جومالی هم عصبانی می شود و میله ی تخت را همراه با دستبند از جا جدا می کند و شروع به ریخت و پاش وسایل دکتر می کند. وقتی نگهبان های زندان وارد اتاق می شوند، جومالی آنها را هم کتک می زند و در نهایت با امپول بیهوشش می کنند و به انفرادی می فرستند. یاماچ در تیمارستانی بستری شده و مدام روی یک صندلی می نشیند و به گوشه ای خیره می شود. او گاهی صحنه ی شلیک به پدرش را به یاد می آورد و دیوانه تر می شود. در گودال، سلطان وسایل رئیس خانواده را با بی میلی به آکین می دهد و او را به آرزویش می رساند. سپس خانم های کوچوالی یک به یک دست آکین را به نشانه قبول ریاست او می بوسند. این اتفاق در محله هم می افتد. کمی بعد اکین به تنهایی به دیدن آذر می رود. یکی از دوستان کاراجا او را تا دم در خانه ی آذر تعقیب می کند. آذر به آکین می گوید شراکتشان به این صورت خواهد بود که آکین جنس های او را در گودال بسته بندی کند و کار حمل و نقل را انجام دهد و جنس ها را به مشتری ها تحویل بدهد و در آخر پول را هم به آذر بدهد.

اما اکین که چنین شراکتی را قبول ندارد با تمسخر با آذر صحبت می کند و به او می گوید: «تو گودال بدون اجازه ی کوچوالی ها نمیتونی کاری کنی! ما میتونیم شراکت کنیم اما با قانون های من! » او از خانه ای آذر بیرون می رود. آذر با یوجل تماس می گیرد تا او را در جریان این قضیه بگذارد اما یوجل جواب او را نمی دهد. همان شب آذر با افرادش به محله ی گودال حمله می کند تا خودی نشان بدهد و قدرت نمایی بکند. او به پای چند نفر از اهالی شلیک می کند و وارد قهوه خانه می شود و به آکین می گوید: «اگه به دردم بخوری، میتونی رئیس گودال باشی! اگه به دردم نخوری اجازه نمیدم! » آذر که دیگر محله را خانه ی خودش می داند در قهوه خانه برای خودش چایی می ریزد و بعد از تحقیر اکین از انجا می رود. یوجل در خانه ی کوچکش با همسر و فرزندش زندگی ساده و آرامی برای خود ساخته و حوصله ی مشکلات آذر و اکین را ندارد. آکین سراغش می رود و از او می خواهد طبق قرارشان اذر را کنترل کند. اما یوجل می گوید: «اگه به حرف افسون و آذر گوش ندی، بهت رحم نمیکنن! طرف حساب تو دیگه من نیستم. اونا هستن. »

آکین که حسابی از این اتفاقات به هم ریخته به محله زندگی یکی از دوستان قدیمی اش می رود تا کمی آنجا ذهنش را آرام کند. دوست اکین بعد از شنیدن حرف هایش به او می گوید: «بهترین راه اینه که “چشم” و “بله هرچی شما میفرمایید” بگی و به موقعش بهشون خنجر بزنی. اگه خودتم نتونی یکیو پیدا کنی که این کارو واست بکنه. » کاراجا که به کارهای برادرش مشکوک شده با دوست خود دیدار می کند و اطلاعات رفت و امد اکین را می گیرد. او با اطمینان می گوید: «اکین استحقاق نوه ی ادریس کوچوالی بودن رو نداره. » در خانه، سعادت در اتاقش غمگین نشسته و اشک می ریزد. داملا او را دلداری می دهد و می گوید: «خب معلومه. مردی که پدرش مرده باشه همین حرف هارو میزنه. ممکنه بگه دوستت ندارم و حتی خودمم دوست ندارم و نمیخوام برگردم… » کاراجا وقتی خبر حمله اذر به محله را می شنود تصمیم می گیرد پنهانی از خانه بیرون برود و سر و گوشی آب دهد. داملا و سعادت در این کار به او کمک می کنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا