خلاصه داستان قسمت ۲۱۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱۸ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۱۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۲۱۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۲۱۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

فیرات با عصبانیت سراغ فیسون می رود و او را بازخواست می کند که به چه حقی به خانه مادرش حمله کرده و سراغ عزیزه را از او گرفته. فسون می گوید: «عزیزه باید امانتی منو بهم بده! اما مثل همیشه غیبش زده. اون دختر منو، گونش منو ازم گرفته و نمیده… » فیرات جا می خورد. میران به ریان می گوید: «ریان من تورو خوب میشناسم. اگه چیزی ازم پنهون نمیکنی، چرا چشماتو ازم میدزدی؟ » ریان می گوید: «پس معلومه خوب نمیشناسی… » و روی تخت دراز می کشد و آرام اشک می ریزد. میران وقتی می بیند ریان را ناراحت کرده از او معذرت می خواهد و اشک هایش را پاک می کند و در آغوشش می گیرد اما شب با فکری درگیر خواب به چشمانش نمی آید. عزیزه به هوش می آید و وقتی می بیند محفوظ بالاسر او است می پرسد: «سال ها میخواستی منو بکشی، الان چیشده که میخوای زندگیمو نجات بدی؟ » محفوظ می گوید:« وقتی میخواستم بکشمت به خاطر ریان بود. حالا هم به خاطر ریان این کارو میکنم… » عزیزه می گوید: «همه چیزو به خاطر بچه هامون میکنیم مگه نه؟ محفوظ تو باید منو درک کنی. من باید برای نجات جون پسرم و نوه م برم… » محفوظ با وجود قولی که به ریان داده تا مراقب عزیزه باشد، قبول می کند.

صبح آزرا از ریان می خواهد تا همه حقیقت را به او بگوید. ریان می گوید: «تو نمیدونی عزیزه خانم چجور آدمیه. فکر میکنی خیلی آدم خوبیه. اما اونطور نیست… کسی که مادرتو تمام مدت حبس کرده بود عزیزه بود… » آزرا گریه اش می گیرد و به سمت دلشاه می رود و با بغض می پرسد: «ریان راست میگه مامان؟ » دلشاه با ناراحتی سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد و آزرا می پرسد: «پس تو به عزیزه چاقو زدی؟ » و با ناراحتی آنجا را ترک می کند. دلشاه با خشم به ریان چشم می دوزد و می گوید: «همه چی به خاطر تو شد! » کمی بعد آزرا بدون این که به صورت دلشاه نگاه کند، خانه را ترک می کند. دلشاه با عصبانیت هرچیزی که روی میز است را روی زمین پرت می کند. آزاد که تمام شب را فکر کرده، سراغ جهان می رود و می گوید: «بابا آماده شو تا بریم آگاهی! » هاندان با تعجب می گوید: «پسرم تو چی میگی؟! » جهان کمی مکث می کند و می گوید: «باشه تو برو تا بیام… » هاندان از جهان می خواهد تا به حرف آزاد گوش ندهد اما جهان می گوید: «بذار برم. شاید قدرمو بیشتر بدونن… »

فسون به ریان که همراه آزرا کنار کلبه هستند می رود زنگ می زند و می گوید: «به عزیزه بگو از سوراخش بیاد بیرون وگرنه دلشو از جایی که میدونه میسوزونمش! » ریان منظور او را نمی فهمد و فسون می گوید: «دل یه مادر چجوری میسوزه؟ » ریان با نگرانی اسم پدرش را به زبان می آورد و بعد از این تماس حالش کمی بد می شود. او وقتی وارد کلبه می شود و محفوظ به او می گوید عزیزه رفته، با عصبانیت و نگرانی می گوید: «تو چطور تونستی بذاری عزیزه با اون حالش بره؟ » محفوظ می گوید: «ریان اون حالش خیلی بد بود اما با اینحال رفت تا پسر و نوه اش رو نجات بده… » ریان گریه اش می گیرد و محفوظ در آغوشش می گیرد. فیرات پیش زینب می رود و همان موقع هم به عزیزه زنگ می زند و از او می خواهد تا دختر فسون را به او برگرداند. عزیزه می گوید: «چطوری به دخترش بگم که مادرت وقتی بچه بودی به خاطر اسم و رسم اصلان بی، حاضر نشد تو و پدرت رو قبول کنه و وقتی فقط چند روزه ت بود تورو رها کرد..؟ » بعد هم می گوید که همه چیز را خودش حل خواهد کرد و فقط از فیرات می خواهد به او اعتماد کند.

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا