خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۲۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۲۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

اگه و ممدوح با هم دیگه به سمت بیمارستان راهی میشن. نریمان آنها را میبینه و به ناجی میگه من باید برم! باید برم با اگه و پیشش باشم، داداشمم ندیدم نگران حالشم، آبجیمم حالش اصلا خوب نیست مدام با خودش حرف میزنه و در حین گفتن این حرف ها مچ دستش را می خارونه. ناجی متوجه دستش میشه و سعی میکنه او را آرام کنه و بهش میگه که همه چیز درست میشه و همه چیز خوب پیش میره. ناجی پیش هان میره و بهش میگه یادته یه بار تو منو اینجا زندانی کردی و مجبورم کردی به درمان و خوب شدن؟ حالا هم نوبت توئه! جایگاه من و تو مدام عوض میشه. هان به ناجی میگه نجات دادن کار من نیست من فقط جون آدم ها را می گیرم و جانشان را به خطر میندازم. ناجی آن را با خودش به ایستگاه اتوبوس میبره همان جایی که تصادف کرد و بهش میگه وقتی من اینجا با اتوبوس تصادف کردم اولین چیزی که بعد از به هوش آمدنم بهش فکر کردم صفیه و حالش بود که ازش خبر نداشتم و اصلاً اونو یک درصد هم مقصر این ماجرا نمیدونستم. هان میگه تصادف اصلا وجود نداره درن اوغلو ها وجود دارند من به بقیه صدمه میزنم من باعث شدم جیلان تصادف کنه و از طرفی صفیه باعث شد که تو تصادف کنی حقیقت اینه!

ممدوح اگه را به یک فروشگاه موتور میبره و بهش میگه که نظرت چیه؟ اگه جا میخوره و میگه موتور؟ اونم شما؟ اگه که تازه فهمیده پدربزرگش عاشق موتور سواریه حسابی جا خورده. ممدوح بهش میگم من عاشق دنیای سه نفره خودمون بودم و هنوز هم با یاد اون موقع ها زندگی می کنم. همان موقع تلفن ممدوح زنگ میخوره و بهش خبر می‌دهند که جواب آزمایش منفی بوده و صحیح و سالمه. او با خوشحالی خبر را به اگه میده و او با شنیدن این خبر حسابی خوشحال میشه و فریاد میزنه و از شدت ذوقی که داره به فروشنده میگه که میخوایم یه موتور بخریم اما ممدوخ بهش میگه خریدنی در کار نیست و فروشنده که ممدوح را می‌شناسه بهش موتور را کرایه می دهد و با همدیگه استانبول را می گردند. آنیل به دم در خانه جیلان میره و حالشو میپرسه و سعی میکنه باهاش احساس همدردی کنه و بهش میگه تا حالا شده زیر یه درخت، زیر سرت سنگ بزاری و بخوابی؟ هان این کارو کرده اگه اجازه نمیدی که سر روی زانوت بذاره و گریه کنه حداقل کاری نکن که گریه اش بگیره. هان میخواد برای سگش اسم بزاره و هر اسمی که بهش میگه سگ به نشانه اعتراض پارس می کند سپس خودش میره و عروسک سربازو از گوشه موتورخانه برمیداره و بهش میده. هان تصمیم میگیره او را سرباز صدا بزنه. صفیه وقتی دکتر میاد بهش میگه برادرمم مثل مادرم فکر می کنه اما اینو نمیدونه که اون بد شگون نیست بلکه من بد شگونم!

دکتر به صفیه میگه شما باعث شدین جیلان تصادف کنه؟ صفیه میگه نه، دکتر تحسینش میکنه و میگه آفرین داری اون صدا را ساکت می کنی. صفیه چشمش به مادرش می‌افتد که عکس عروسیش را با ناجی داره پاره می کنه. وقتی به دکتر میگه دکتر تصمیم می‌گیرد تا خودش با حصیبه صحبت کنه و بهش میگه میدونم که زن خیلی ناراحتی هستید و شما هم طعم خوشبختی و خوشحالی را نچشیدید و اونجوری که باید زندگی می کردین، زندگی نکردین! شاید مادرتون با شما رفتار خوبی نداشته و شما دارین همون چیزایی که از مادرتون یاد گرفتین را به صفیه میگین اما صفیه دختر خیلی خوبیه خیلی چیزهای خوبی هم از شما یاد گرفته. حصیبه با شنیدن این حرف‌ها گریه میکنه. دکتر میگه الان یه نفر هست که دخترتونو دوست داره صفیه لایق دوست داشته شدن و خوشبخت شدن هست. صفیه به مادرش میگه منم اونو دوست دارم مامان اون نذاشت که من انگشترو از دستم در بیارم گفت اگه در بیاری من میمیرم خیال حصیبه به صفیه میگه پدر تو هم نزاشت من انگشترمو از دستم در بیارم اما دوستم نداشت! اینا هیچ معنی نمیده.

دکتر به حصیبه میگه اجازه بدین تا زمانی که صفیه بتونه بیاد و ازتون خداحافظی کنه ازش دور بمونین. صفیه از مادرش میخواد تا یه شانس دیگه بهش بده و میگه اگه ما جفتمون خوشحال باشیم هیچکس این وسط نمیمیره مامان! دکتر موقع رفتن صفیه را در آغوش می کشد و حصیبه دست روی موهای دوران کودکی خودش می کشد و به آرامی اشک میریزد. گلبن به همراه حکمت به پارک می روند تا پیاده روی کنند. آنجا حکمت درباره دوران کودکی گلبن صحبت میکنه و بهش میگه من بهت یه عذرخواهی بدهکارم گلبن. اونجوری که باید برات پدری میکردم نکردم وقتی بچه به دنیا بیاد و بزرگ بشه من هر سری که باهاش بازی کنم تو حسرت خواهی خورد! گلبن گریه اش میگیره و میگه نه بابا اونجوری هم که میگین نبوده ما خاطره های خیلی خوبی داریم و یه خاطره خوب از خودشان بهش میگه. حکمت میگه آره این بود ولی همین فقط بود به خاطر همینه که همیشه فقط همین خاطره تو ذهنت هست و ازش میخواد تا سوار تاپ بشه تا او هلش بدهد. گلبن خوشحال میشه و از طرفی میگه بابا زشته اگه بقیه ما را ببینند چی میگن؟ حکمت با خنده میگه چیزی نمیگن فقط میگن که تا حالا کجا بودند؟! گلبن روی تاپ میشینه و پدرش او را هول میده. او حسابی خوشحاله و خوش میگذرونه و بعد از گذشته چند دقیقه خودش را در دوران کودکی می بیند که سوار تاپ شده و پدرش او را داره هول میده….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا