خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی ، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۲۱۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۲۱۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۲۱۹ سریال ترکی تردید (هرجایی)

فیرات شناسنامه ی زینب را می گیرد و می بیند که امروز تولد او است. همان موقع میران از راه میرسد و عکس هایی که به دستش رسیده و نشان می دهد که فیرات از قبل شخصی که او دنبالش بوده را پیدا کرده. میران با عصبانیت می گوید: «من بهت گفتم این تصادف نبود و مدام دنبال طرف بودم. تو گفتی بیخیالش شیم. نگو خودت پیداش کردی و فرستادیش بره. تو داری پشت سر من کار انجام میدی فیرات؟! » فیرات می گوید: «اصلا دلیلش رو میپرسی؟ من میخوام تو تو دردسر نیفتی میران! » میران می گوید: «پس ما حساب چیو از جهان گرفتیم؟ تو چطور به من نمیگی طرف زنده ست و پیدا کردمش و به حرف آوردمش؟! » فیرات حرفی برای گفتن ندارد و بعد از رفتن میران با عصبانیت به زینب می گوید: «اون فکر میکنی من پشت سرش کارایی میکنم. نمیدونه که فقط خواستم تو دردسر نیفته. » زینب هم آرامش می کند و می گوید: «هرچی هم باشه شما برادرین. بازم به هم اعتماد میکنین. »

عزیزه با همان حال بدش سراغ فیسون می رود و به او می گوید: «تو حق نداری کاری با پسرم بکنی وگرنه خوب میدونی که جای دخترتو بهت نمیگم فسون! » فسون پوزخند می زند و می گوید: «خیلی وقته که بازیو شروع کردم عزیزه! تو هم قرار نیست تا قبل این که دخترمو بهم بدی بمیری. تو قراره هازار رو با این که زنده ست دیگه هیچ وقت نبینی و رنجی که من کشیدم رو بکشی! » عزیزه از او خواهش می کند کاری نکند و به خاطر حال بدش ناگهان بیهوش می شود. فیسون دکتر را صدا می کند و به آدمش که فرستاده تا حساب هازار را برسد می گوید که فعلا دست نگه دارد. آزاد، جهان را جلوی آگاهی می برد و خودش هم پیاده می شود. جهان از ماشین پیاده می شود و به آزاد می گوید که به او افتخار می کند و قدمی به سمت جلو برمیدارد که یارن دوان دوان خودش را می رساند و پدرش را صدا می زند. او بغض کرده و جلو می رود و با این که جهان از او می خواهد حرفی نزند به آزاد می گوید که هارون را کشته! آزاد مات و مبهوت می ماند و به خاطر خواهرش از رفتن به آگاهی و او را تسلیم کردن، صرف نظر می کند.

کمی بعد عزیزه به هوش می آید. فسون بالای سر او نشسته و می گوید: «تو باید دخترمو پس بدی عزیزه! من اونو ول نکردم. تو بودی که ازم گرفتیش و بعدش هرچقدر دنبالش کردم پیداش نکردم… » عزیزه می گوید: «تو ولش کردی و بعد از مردن حسن اون تو پرورشگاه بود! من بودم که پسش گرفتمش و مثل دختر خودم بزرگش کردم…. دختر تو وقتی بفهمی فقط سه روزش بود که ترکش کردی و نخواستیش، هیچ وقت تورو نمیبخشه و مادر صدات نمیکنه… » فسون بغض می کند و همان موقع گوشی عزیزه زنگ می زند. فسون گوشی را جواب می دهد. آزرا پشت خط است و با فهمیدن این که عزیزه پیش او است فورا خودش را به عمارت می رساند. او بعد از بررسی حال عزیزه، در حالی که اشک می ریزد می گوید: «این درسته که سال ها تو مامانمو حبس کرده بودی؟ درسته که تو میران و مادرشو از هم جدا کرده بودی؟ » عزیزه با ناراحتی به او چشم می دوزد و آزرا با شدت بیشتری گریه می کند و می گوید: « این همه سال زندگی من یه دروغ بوده؟ » و انجا را ترک می کند.

دلشاه سراغ ریان می رود و با عصبانیت به او می گوید: «رازی که این همه سال خون دل خوردم تا از آزرا نگهش دارم رو تو، تو یک لحظه بهش گفتی! » میران حرف های آنها را می شنود و جلو می رود و قضیه را می پرسد. ریان با نگرانی می گوید: «من همه چیزو به آزرا گفتم میران… » بعد میران از ریان می خواهد تا همه حقیقت را به او بگوید. ریان می گوید: «عزیزه خانم چاقو خورده بود و از من کمک خواست. منم اون روز بردمش کلبه تا حالش رو خوب کنم… » میران عصبانی می شود و می گوید: «چرا این کارو کردی ریان؟ چرا نبردیش بیمارستان؟ چرا عزیزه باید از تو کمک بخواد؟ » ریان با ناراحتی سکوت می کند و همان موقع زهرا وارد اتاق می شود و می گوید: «به خاطر مادر تو! اونی که به عزیزه چاقو زد دلشاه بود! » میران جا می خورد و دلشاه فورا زیر گریه می زند و می گوید: «من از اون زن متنفرم! اون زندگی منو نابود کرده. اون زندگی مارو ازمون گرفت. حالا هم میخواد دخترمو ازم بگیره. میران ازت خواهش میکنم آزرا رو بیار پیشم… » میران با ناراحتی سعی می کند مادرش را آرام کند… بعد هم مقابل ریان می رود و سرزنشش می کند که تمام این مدت به او دروغ گفته. ریان حالش بد می شود و با بغض به اتاق می رود و در را هم پشت سرش قفل می کند. میران دنبالش می رود تا بتواند از دلش دربیاورد اما دل ریان خیلی شکسته…

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا