خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)
قسمت ۲۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال 

رویا که دل پری از عمر دارد و با ناراحتی می گوید: «ولی من میدونم این قیافه گرفتنا چه معنایی میده. اینکه به دختره رو ندیم، میاد سمتمون! ولی از این خبرا نیست. اینا یعنی چی؟ با دست پس بده با پا پس بکش. توجه نشون بده بعد نده! » عمر می گوید: «داری بی انصافی میکنی. » رویا می گوید: «مثل عمری که میشناسم باش. مثل عمری که عادتم دادی. » عمر می گوید: «رویا عادت نکن. » رویا می گوید: «یه شبه چی عوض شده؟ » عمر کلافه می گوید: «یادت میاد بار اول که دیدمت گفتم اینه سبک زندگیتون؟ چقدر از اینجا خوشت اومد اما بعدا حالتو بد میکنه حس میکنی تو قفسی! » رویا می گوید که اینطور نیست اما عمر می گوید: «من هیچ وقت با عقلم تصمیم نگرفتم همیشه با قلبم فکر میکنم. بدتر از این میدونی چیه؟ باید از من در قبال خودت محافظت کنی. » و می رود. رویا در حالی که بغض کرده رفتن او را تماشا می کند که عمر با ناراحتی برمی گردد و با لبخند غمگینی می گوید: «تو هنوز نرفتی؟ دیوونه ای نه؟ » آنها به هم نزدیک می شوند و رویا می گوید: «کی منو از تو باید محافظت کنه؟ من اینجام جایی نمیرم. » عمر هم خنده اش می گیرد و رویا هم همراه او می خندد و می گوید: «شاید به محافظت نیازی نداریم. »

اوزان و عمر سلیم را پیدا می کنند و در حالی که اوزان او را گیر انداخته، عمر رویش بنزین می ریزد. سلیم ترسیده و از آنها خواهش می کند رهایش کنند. اما عمر فریاد می زند: «ای بی شرف! کی بهت دستور داد اون ادمارو اون زیر زندونی کنی؟ » سلیم ابتدا چیزی نمی گوید اما وقتی فندکی که عمر جلویش گرفته را می بیند با ترس اسم اسکندر را می آورد. آنها هم سلیم را به خانه می برند تا اماده بشود که با هم به کلانتری بروند و این حرف ها را گزارش کند. اما سلیم در یک فرصت مناسب شیشه ای روی سر عمر می شکند و فرار می کند. عمر و اوزان که همین را می خواستند، تعقیبش نمی کنند و همراه جمره و رویا به خانه ای که چلبی جلسات مخفی اش را انجا برگذار می کند می روند و منتظر می مانند.
سلیم که خیلی ترسیده به اسکندر زنگ می زند و همه چیز را برایش تعریف می کند. اسکندر هم فورا این را به چلبی می گوید و از او کمک می خواهد. چلبی با خیال راحت می گوید که اتفاقی نمی افتد و همراه اسکندر راه می افتند تا با سلیم دیدار داشته باشند. عمر و اوزان که از قبل داخل کت سلیم شنود جاساز کرده اند، تمام حرف های انها را ضبط می کنند و بعد هم اوزان از دیدار انها عکس می گیرد و صبح آنها را به یک خبرگزاری آشنا می دهد تا آن خبرها و عکس ها را چاپ کند.

وقتی چیچک چشمانش را روی تخت باز می کند با سنجاق کراوات علی روبرو می شود و به یاد روزهای اولشان لبخند می زند. عمر هم صدای چلبی و سلیم را به کمیسر کورکوت می دهد. کمیسر خیلی جدی به سمت خانه ی چلبی راه می افتد. اسکندر به عکسی از چیچک خیره می شود و یاد روز تشییع جنازه ی او می افتد که تورمیس آخر از همه سر مزار چیچک رفته و با آوردن اسم شیمال گریه زاری کرده بود. اسکندر هم عکس چیچک را که روی زمین بوده برمیدارد و با تعجب به آن خیره می شود
وقتی چیچک از نبود علی مطمئن می شود، به خانه ی او در اتاق پایینی می رود و از دلتنگی زیاد لباس های او را بو می کند که متوجه نقاشی اطلس که علی ان را خود نگه داشته می شود. علی از پشت سر او را می بیند و زیرلب اسم شیمال را می آورد. رویا به خانه شان می رود که می بیند همه وسایلشان مصادره شده. او وقتی به اتاق پدرش می بیند کنعان را می بیند که اسلحه را به سمت سرش گرفته و رویا از ته دل و با وحشت او را صدا می زند.
وقتی چلبی متوجه پخش شدن خبر می شود که خیلی دیر شده و افراد پلیس به خانه شان رسیده اند. چلبی خیلی عصبانی می شود و چاره ای ندارد تا با اسکندر همراه پلیس برود. جمره با لبخند عمیقی در حالی که به چلبی خیره شده او را بدرقه می کند!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا