خلاصه داستان قسمت ۲۲۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۲۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۲۲۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۲۲۰ سریال ترکی گودال

وارتلو از ماندن در سردخانه خسته شده و تصمیم می گیرد کاری بکند. او چند کارتن پیدا می کند و به وسیله ی جرقه ی سیم های برق آتش روشن می کند و از گوشت های درون سردخانه برای خودش کباب درست می کند! رئیس پلیس و افرادش از او خواهش می کنند که در را باز کند تا بیشتر از این به آنها ضرر نزده اما وارتلو برایشان شرط می گذارد و می گوید: «اول اینکه من اون سرهم رو نمیپوشم. دوم اینکه مدد رو برام بیارین! » آنها هم فورا قبول می کنند. آکین به دیدن آذر می رود و سر و صورت زخمی خودش را نشان او می دهد و می گوید که کار روس ها است و باید انتقامشان را از انها بگیرند. آذر که در حال خودش نیست به او توجهی نمی کند اما بعد به آکین می گوید که هرطور شده یاماچ را برایش پیدا کند! اذر و خانواده و مادرش در حیاط خانه هستند که ماشینی از جلوی خانه ی آنها رد می شود و آنها را به رگبار می بندد. اذر می فهمد که این کار حتما کار روس هاست و از اکین می خواهد که محل انها را  برایش پیدا کند.
آکین لبخندی می زند و به رمزی که از طرف او به خانه ی آذر حمله کرده  و وانمود کرده بود که از طرف روس هاست و او را کلک زده بود، آفرین می گوید! مدد به ملاقات وارتلو می آید. وارتلو به او می گوید که به سعادت بگوید به این زندان منتقل شده اما اصلا به ملاقاتش نیاید و بعد هم می گوید که به آکین اصلا اعتمادی ندارد و در آخر می گوید: «چهل تا  سینی بورک از همونی که به بشیروها دادیم هر موقع من گفتم برام بیار! » مدد اطاعت می کند. بعد از این ملاقات، رئیس زندان وارتلو را در انفرادی ای تاریک می اندازد.   نادر جومالی را جلوی حمام عمومی می برد و می گوید که کنعان داخل ان است. جومالی وارد آنجا شده و بادیگاردهای کنعان را از سر راه برمیدارد و بعد به سمت کنعان که در بین دختران در حال رقص و شادی است می رود و اول دخترها را از حمام بیرون می کند و بعد به سمت کنعان نشانه می رود. کنعان به او التماس می کند که جانش را نگیرد.
جومالی می پرسد کسی که به او دستور می دهد کیست؟ کنعان می گوید مرتضی جوجه فسقلی! و جومالی از شنیدن اسم او تعجب می کند و حتی پوزخندی می زند. بعد هم از کشتن کنعان منصرف می شود اما شاخ گاومیشی که از قبل آماده کرده بود را درون ماتحت او فرو می کند! اکین در محلی که با روس ها قرار گذاشته است پنهان شده و منتظر ورود آذر است. آذر همراه افرادش از پشت، سر می رسند و همه افراد ویکتور و خود او را می کشند. بعد هم آذر، اکین را صدا می زند و می گوید که الان نوبت یاماچ است! آکین قول می دهد که یاماچ را برایش بیاورد. آکین در اتاقش است که کسی نارنجک در اتاقش می اندازد.
آکین می ترسد و پناه می گیرد اما بعد وقتی می بیند که انفجاری در کار نیست نارنجک را برمیدارد و کاغذی که لای آن است را بیرون می اورد و به ادرسی که روی آن نوشته شده می رود. یاماچ در انبار اسلحه مشغول پختن سوسیس است. آکین از او می خواهد که مواظب باشد و آتش را خاموش کند چون ممکن است منفجر بشوند. یاماچ با بیخیالی به کارش ادامه می دهد و بعد از آکین به خاطر اطلاعات دقیقش تشکر می کند. آکین از او می پرسد: «آذر زنده ست و افسون و یوجل رو هم نکشتی. تا جایی که من میدونم تمساح رو کشتی. چرا؟ » یاماچ جواب می دهد: «واسه تمساح کسی جز خودش تو این دنیا مهم نیست. اما اونای دیگه کسایی دارن که به خاطرشون زنده ن. برای همین باید عذابی رو که من کشیدم رو میکشیدن. الان هم فقط یکیشون مونده، افسون! »
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا