خلاصه داستان قسمت ۲۲۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۲۵ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
تمام اهالی ساختمان واحد زباله جمع شدن و با دیدن اون صحنه حسابی شوکه شدند. گلبن و ناجی میخوان برن داخل تا صفیه را از روی پله ها بلند کنند و بهش کمک کند اما او اجازه نمیده و میگه سمت من نیاین مریض میشین الان از اینجا برین بیرون هوای اینجا مریض کننده است اینجا نفس نکشید، خودم بلند میشم. سپس صفیه از روی زباله ها بلند میشه فقط به حالتی خجالت زده از اونجا میره. مادر اسد ازش میپرسه که تو هم اینو میدونستی؟ از اینجا خبر داشتی؟ سپسمیگه اونا چی بود دیگه! اون لکه های زرد روشون چی بود!؟ اوکشان میگه شاید اینجا کار صفیه باشه اون زمانی که هنوز مریض بود اما هر چه فکر می کنم میگم نه این حجم از زباله کار یکی دو ماه نیست خیلی وقته اینجا این شکلیه. اسرا به همه میگه باید اینجا رو تمیز کنیم اینجوری نمیشه که اینجا داریم زندگی میکنیم و مریض میشیم! گلبن میگه آره درست میگه وسیله هاتونو را جمع کنین و از اینجا برین. لیاقت شماها بیشتر از این خونه هستش! برین خودتونو نجات بدین.
اسرا بهش میگه من منظورم این نبود گلبن اما گلبن با فریاد حرفشو تکرار میکنه. ممدوح همه رو راهی میکنه تا از اونجا برن. صفیه وقتی به خانه میره حکمت جلوشو میگیره و میگه چی شد؟ مگه قرار نبود بریم پیکنیک؟ پس چرا هنوز حاضر نیستیم؟ صفیه میگه امروز نمیریم بابا من سرتا پام خیلی کثیفه باشه واسه یک روز دیگه و از ساختمان بیرون میره. مدام به خودش میگه من آبروشونو بردم! آبروی همشونو! ناجی پیش حکمت میره و سراغ صفیه را میگیره. او بهش میگه نمیدونم همینجا بود سپس ازش میپرسه چی شده؟ اما هیچ کس چیزی نمیگه. ناجی از ساختمان خارج میشه و با خودش میگه باید هر جور که شده صفیه را پیدا کنم سپس از خانه بیرون میره و به دنبال صفیه میگرده. سپس پیداش میکند و میخواد نزدیکش بشه که صفیه نمیزاره و داد میزنه و میگه جلو نیا نزدیکم نشو ناجی! اگه یه خورده واست مهمم نزدیک من نشو من نمی خوام بلایی سرت بیاد! ناجی میگه من از اینجا نمیرم صفیه اینو مطمئن باش من از اینجا تکون نمیخورم و بعد از کلی صحبت کردن راضی میشه که با فاصله پیشش بمونه.
ناجی سریع به دکتر زنگ میزنه و میگه خانم دکتر به کمکتون نیاز دارم حال صفیه اصلا خوب نیست دکتر بهش میگه خوب صفیه را بیار اینجا که ناجی میگه نمیشه نمیتونم و ازش میخواد تا خودش پیش صفحه بیاد سپس او قبول میکنه. گلبن به اسد میگه دیگه حال خواهرم خوب نمیشه. جلوی همه تحقیر شد و همه از رازش باخبر شدن. اسد میگه اصلا اینطوری نیست همه عالی هستن پگه؟ اهالی ساختمان صفیه را دوست دارند. صفیه به آنها خیلی بدی کرد اما هیچکدوم از اونا بهش پشت نکردن و فراموشش نکردن اونا درکش می کنند و همه چیز دوباره خوب میشه. همه در خانه ممدوح جمع شدن. اوکشان و شنور ول کن ماجرا نیستند و مدام درباره واحد زباله صحبت میکنند ممدوح بهشون میگه همه ما میدونیم که صفیه مریضه و حالت عادی نداره زشته که پشت سرشون اینجوری حرف بزنین. مبادا وقتی باهاشون رو در رو شدین اخلاقتونو باهاش تغییر بدین نباید فکر کنند که چیزی این وسط تغییر کرده! اینجوری بیشتر خجالت میکشند اما ما میدونیم که خیلی دارن تلاش میکنن تا تغییر کنند و حال روحیشون خوب بشه.
دکتر وقتی پیش صفیه میرسه ازش میخواد تا نزدیکش نشه دکتر میگه یادت رفته من دکترترم! من هیچیم نمیشه یادته روزهای اولی که با هم آشنا شده بودیم چند روزی بود که حمام نرفته بودی من تو اون وضعیت هم مریض نشدم خیالت راحت باشه. سپس صفیه کنارش می نشیند و شروع میکنه به تعریف کردن ماجرا و بهش میگه الان دیگه همه ازون واحد زباله خبردار شدن معلوم نیست که چیا درباره ما فکر میکنند. من آبروی همشونو بردم! هیچ کسی ما رو درک نمیکنه دکتر بهش میگه تو چرا انقدر دنبال درک کردن بقیه ای؟ تا جایی که یادمه تو آدمی بودی که نظر و حرف بقیه اصلا برات مهم نبود برات هیچ تاثیری نمیزاشت پس چی شده که الان انقدر واست مهم شده؟ این نشون میده که همسایه ها با ارزش شدن یه حساب دیگه روی اونا باز میکنی. صفیه تایید میکنه و میگه دیگه ما مثل یه خونواده شدیم. خیلی از آدم ها بودند که وقتی اومدم به این ساختمون به خاطر بوی بد رفتند و ما هم خونه رو تخلیه کردیم اما این افراد همچین کارهایی نکردن. اسد به خانه ممدوح خان میره و به مادرش میگه مامان میدونی که چجوری باید رفتار کنی!
اون الان بیشتر از هر کسی به شما احتیاج داره. وقتی به خانه برمی گردند گلبن مدام استرس داره که اولین برخوردش با مادر اسد چه جوریه! چجوری رفتار میکنن و چی بگه اما وقتی در خانه باز میشه شنور به داخل میره و خیلی معمولی شروع به حرف زدن با گلبن می کنه و بهش میگه نظرت چیه باهم دیگه بریم مربای پرتقال درست کنیم؟ گلبن خوشحال میشه و مادرش را در آغوش می گیرد. جیلان به خانه حکمت رفته و همگی منتظرن تا خبری از صفیه بشه. جیلان آنها را دلداری میده که حکمت با کلافگی میگه چه اتفاقی افتاده؟ بعد از چند دقیقه به هان میگه چرا به جیلان نمیگی؟ اگه قراره که باهاش ازدواج کنی باید همه چیزو بدونه و از اونجا میره. بعد از رفتن حکمت جیلان از هان میپرسه که ماجرا چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟ هان بهش میگه درست نیست که واست تعریف کنم چیز خاصی نیست ولش کن و از تعریف کردن در میرود…