خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۲۲ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء با غمزه در حال صحبت کردنه و به خاطر وضعیت پیش اومده سعی میکنه آرومش کنه. فردای آن روز طبق روال عمر و پدرش به مسجد میرن عمر موقع برگشت به خانه به پدرش میگه که ثریا میاد تا باهم صبحانه بخوریم حاجی خوشحال میشه و میگه تو برو زودتر یکسری خریدم بکن منم میام. غمزه با نساء صحبت میکنه و میگه یه کار واست سراغ دارم که تو آشپرخانه باید کار کنی نساء خوشحال میشه و بهش میگه خیلی خوب میشه غمزه میگه بهشون زنگ میزنم بهت خبر میدم نساء ازش تشکر میکنه. حاجی رشاد با مادر و پدر ثریا رفتن به خانه فاطما و باهاش صحبت میکنن و حاجی بهش میگه که غمزه و تونا تو خونه نساء هستن و راضیشون میکنه تا برن پیش غمزه و آشتی کنن فازما میگه شما نبودید حاجی که ببینین چیا بهم گفت! حاجی میگه شما همچین خوب رفتار نکردین جلوی بچه اش تو صورتش سیلی زدین! سپس راضی میشه و با نوران میرن سمت خونه نساء. او وقتی به دم در خانه میاد با دیدن اونا جا میخوره که حاجی بهش میگه دخترم میدونن دختر و نوه شون اینجان اومدن تا باهاش حرف بزنن لطفا بزار برن داخل نساء بعد از رفتن آنها به داخل به پدرش میگه چرا اینکارو کردی؟ او میگه نگران نباش کار خوبی کردیم برو داخل پیششون.

غمزه با دیدن اونا میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ از کجا فهمیدی اینجام؟ نساء تو گفتی؟ نوران میگه نه حاجی رشاد گفت فاطما بهش میگه دخترم بزار پای سنم سپس همدیگرو بغل میکنن و فاطما ازش میپرسه برمیگردی خونه مگه نه؟ او تأیید میکنه و همگی خوشحال میشن. امینه موقع برگشت به خانه میبینه دوباره هم مدرسه ایش که دوستش مهمت را کتک زده بود دنبالش افتاده او عصبی میشه و بهش میگه چرا افتادی دنبال من؟ نیا! چی میخوای از جونم؟ او میگه میدونی بابات کجاست؟ امینه میگه به تو چه ربطی داره؟ تو کی هستی که همچین حرفی میزنی به من؟ او میگه بابات با مامان من فرار کرده امینه جا میخوره و شروع میکنه به زدنش و میگه داری دروغ میگی! از طرفی حاجی رشاد رد میشه از جلوی یه طلافروشی که یادش میاد قبلا نساء را اونجا دیده بوده و وقتی ازش پرسیده چیکار داشتی او بهش گفت که هاکان پول فرستاد اومدم یه تیکه طلا بخرم. او به داخل طلافروشی میره و از فروشنده میپرسه که او میگه اومده بودن طلا بفروشن یه جفت گوشواره و حلقه شونو حاجی رشاد بهم میریزه و گریه اش میگیره سپس دوباره اونارو میخره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا