خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۲۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۲۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حیات و مورات و پسر مشغول دیدن مستند حیات وحش می شوند. مورات اصرار دارد که بچه باید از الان با این صحنه ها روبرو بشود تا بعدها واقعیت های زندگی او را اذیت نکند اما حیات مخالف است و می گوید که این صحنه ها روحیه بچه را خراب می کند و بعد می پرسد: «فرض کن یکی تو مدرسه پسرتو بزنه، بهش میگی چیکار کنه؟ » مورات می گوید: «معلومه که بهش یاد میدم تا اونم طرفو بزنه. » آنها مدتی با هم در این مورد کل کل می کنند که پسر بچه از بحث های آنها خنده اش می گیرد. همه دور هم جمع شده اند که خواهر کامران شروع به صحبت می کند و می گوید: «حالا وقتشه بریم سر اصل کاری. ما اومدیم اینجا تا دخترتون… » و مکث می کند. ایپک در این لحظه با استرس زیادی به کرم خیره می شود که خواهر کامران می گوید: «ما اینجا اومدیم تا فادیک جون رو واسه کامران خواستگاری کنیم. از وقتی کامران فادیک رو دیده خواب به چشماش نیومده! » همه از این اتفاق متعجب می شوند و کرم که خیالش راحت شده کامران را محکم در آغوش می گیرد!

مورات پسرک را در آغوشش خوابانده. حیات به آرامی از او می پرسد:« دوروک بهم گفته بود وقتی مامانت رو از دست دادی خیلی کوچیک بودی… » مورات فقط می گوید: «دوروک باز دهن لقی کرده. » حیات با دلسوزی می گوید: «به خاطر همینه که داری با دیدم ازدواج میکنی آره؟ میدونی بدون مادر بودن چجوریه. برای همین میخوای بچه ت پدر و مادرش کنارش باشن. » مورات با ناراحتی می گوید: «الان دیگه اهمیتی نداره. ولی فقط این رو بدون که منم نمیخواستم اینطوری بشه. » دخترها دور فادیک جمع شده اند و حسابی سر به سر او می گذارند. فادیک هم سرخ می شود و لبخند می زند. امینه از این که کامران همه شان را سرکار گذاشته حرصش می گیرد و نگاه بدی به فادیک می اندازد.

حیات و مورات تا دیروقت در شرکت کار می کنند که دوروک به مورات زنگ می زند و وانمود می کند که مست است و از او درخواست کمک می کند. مورات با نگرانی همراه حیات به کلابی که دوروک آنجاست می روند که او را سالم و هوشیار همراه تووال می بینند. قصد آن دو این بوده که حیات و مورات دست از کار کردن بکشند و کنار هم باشند و ان دو را مجبور می کنند تا در آغوش هم برقصند. حیات با عشق به او خیره می شود و بعد می گوید: «آهنگی که داره میزنه خیلی قشنگه. کاش زندگی هم مثل یه ترانه بود. » مورات می پرسد: «اگه زندگی یه ترانه باشه، میتونست مال مارو بخونه و لازم نبود دیگه حرفی زده بشه… » حیات به آرامی می گوید: «کاش که اینطور بود… » بعد هم همراه هم از کلاب خارج می شوند و حیات قول می دهد تا او را مهمان چای بکند. وقتی حیات برای گرفتن چای از ماشین خارج می شود و برمی گردد، می بیند که مورات خوابیده و با لبخند تا صبح به او خیره می ماند.

مورات وقتی به خانه می رسد متوجه می شود که دیدم سرخود مشغول تغییر دکور خانه است و با عصبانیت به او می گوید:« یادت نره که این یه ازدواج فرمالیته ست و تو حق دخالت تو خونه ی من و مسائل مربوط به من رو نداری! » فادیک حسابی به خودش رسیده چون قرار است برای شام با کامران بیرون برود. امینه از او می خواهد که به خودش بیاید و انقدر زود خام نشود اما کامران دل فادیک را برده. امینه هم او را تا رستوران همراهی می کند و مقابل کامران می نشینند. کامران دستان فادیک را به نرمی می بوسد و با علاقه به او خیره می شود. امینه از این موضوع عصبی می شود و حرص می خورد. کرم برای معذرت خواهی به خاطر دیشب که بدون خبر به خانه ی ایپک رفته بودند، با دسته گلی سر راه او سبز می شود و سورپرایزش می کند. ایپک خوشحال می شود و اجازه می دهد تا کرم گونه ی او را ببوسد.

عظیمه وقتی با مادر جلف و قرتی دیدم برای آمدن به خواستگاری دخترش صحبت کرده، آسمان خودش پیشنهاد داده تا برای خواستگاری آنها به خانه ی سارسلمازها بروند که عظیمه از این رفتار سبک آنها خوشش نمی آید اما چیزی هم نمی گوید. او همه چیز را برای خواستگاری آماده می کند و به دریا هم اجازه دخالت نمی دهد. سر جلسه ای که در شرکت است، دوروک به چائلا در مورد خواستگاری امشب خانواده ی دیدم می گوید و حیات وقتی این را می شنود با ناراحتی به مورات خیره می شود. مورات هم کمی کلافه شده و به او خیره می ماند

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا