خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۲۲ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۲۲ سریال ترکی قهرمان

سالها پیش یامان و درویش به عنوان دو دوست در روستایشان مشغول بوکس هستند. درویش با ناجوانمردی او را ناک اوت می کند و می گوید: «نباید ادای مهربونارو دربیاری وگرنه میبینی زمین خوردی. بوکس رو باید خشن بازی کنی نه با گوشت و استخونت با قلبت! » فیرات همراه یامان به جلوی باشگاه می روند و پلیس ها او را بازداشت می کنند. ظفر و پسرها به او اعتراض می کنند و دوست ندارند او بازداشت بشود اما یامان از آنها می خواهد که آرام باشند و خودش همه چیز را حل خواهد کرد. نسلی آرام گریه می کند و شاهین کنارش رفته و می گوید: «لازم باشه همه چیزو من گردن میگیرم. فقط تو ناراحت نباش… » کرم این صحنه را می بیند. یامان از قبل به فیرات گفته که با درویش همکاری کند اما نسلی و ظفر چیزی از این قضیه نفهمند. یامان یاد حرف های یامان می افتد که گفته بود: ما دقیقا وسط جنگیم فیرات. مجبوریم بجنگیم. تو به خاطر پسرت و آدم های دیگه مجبوری انجامش بدی. پسرها از اینکه باشگاه و استادشان را از دست داده اند ناراحتند. فیرات به سمتشان می رود و می گوید: «تا حالا نشده بخورین زمین و دوباره بلند شین؟ اون نباشه استاد ظفر هست… من هستم»
فیرات به کرم نگاه می کند و می گوید: «توام با مایی؟ » کرم به او خیره می شود و کمی بعد بلند می شود و روبروی فیرات می ایستد و به او دست می دهد. یامان پیش رئیس پلیس می رود. آنها با هم آشنا هستند و او با شرمندگی می گوید که دستور دستگیری داشته و دست او نبوده. یامان از او می خواهد کمکش کند تا آلاداغلی را پیدا کنند چون همه ی بازی های قفس زیر سر اوست و اینگونه می توانند جوانان زیادی را از دست او نجات بدهند. در آخر رئیس پلیس می گوید: «اسمی که دفعه پیش داده بودی رو بررسی کردم. کادو همون قدر که بهش شک داشتید درست بوده. برای بازی های قفس تانسل آدم میبرده. » و عکس های دیدار تانسل و کادو را به او می دهد. تانسل و سونا در رستورانی هستند. تانسل گردنبند زیبایی را به سونا می دهد و به گردنش می آویزد و می گوید: «تو بهم شانس دوباره ندادی، زندگی دوباره دادی… » سونا می گوید: «پس بهم یه جون بدهکاری… » بعد هم وقتی از آنجا می روند همکار سونا به او زنگ می زند و می گوید که همه ی اطلاعات پزشکی مربوط به مرگ نجدت صوفی را بررسی کرده اما یکی از اطلاعات او در بیمارستانی پاک شده است.
نسلی با ناراحتی کنار دریا نشسته و کرم پیش او می رود و برای اینکه حال او را خوب کند می گوید: «میدونم به خاطر استاد یامان خودت رو مقصر میدونی… میدونم چه حسی داره وقتی پیشت نیست و نمیتونی باهاش حرف بزنی… من نمیتونم چیزایی که تو گذشته اتفاق افتاده رو عوض کنم ولی تو میتونی… » نسلی به او لبخند میزند و به خاطر حرف هایش تشکر می کند. کرم او را به خانه می رساند و هردو با لبخند از هم جدا می شوند. سرهات کلافه است و موجلا را صدا می زند و به او می گوید به خاطر کارهای اخیرش اصلا نمی تواند او را ببخشد و اگر مسئله فقط بدی در حق او بود مشکلی نداشت اما اصلا نمی تواند بدی هایش در حق فیرات و ترک کردن بچه هایش را درک کند و از او می خواهد تا کمی فاصله بیندازند چون سرهات نمی تواند درست فکر کند. موجلا با ناراحتی سعی می کند او را قانع کند اما سرهات از خانه بیرون رفته و پیش فیرات می رود. ظفر به اداره پلیس می رود و همراه یامان از انجا خارج می شود و به سمت خانه می روند. نسلی با دیدن او گریه اش می گیرد و در آغوشش می گیرد و می گوید که خیلی دوستش دارد. یامان می گوید که او هم دوستش دارد اما نمی بخشدش. نسلی صبح که بیدار می شود با کرم روبرو می شود که میز صبحانه را می چیند. او تعجب می کند و کرم توضیح می دهد که چون باشگاه بسته شده، یامان از آنها خواسته در حیاط خانه تمرین کنند و صبحانه را هم با هم بخورند.
کمی بعد نسلی هم همراه آنها می نشیند و وقتی نمک را می خواهد شاهین و کرم هردو نمک را برمیدارند تا به او بدهند! در آخر شاهین نمک را جلوی نسلی می گذارد و همه خنده شان می گیرد. ظفر و سروین در کافه ای قرار دارند. سروین زیاد به او روی خوش نشان نمی دهد و کلافه است. او می گوید که پدرش اصرار دارد با فامیل دورشان نامزد کند و در این باره ظفر کاری نمی کند و از دستش ناراحت است. ظفر می گوید که ذهنش این اواخر درگیری های زیادی داشته و سروین می گوید: «تو این درگیریات اسمی از من و تو نمیاری! ببین ظفر اگه دو روز دیگه نیای خواستگاریم دیگه منو نمیبینی! » وقتی همه مشغول تمرین هستند، کمی بعد شاهین به دوستش زنگ می زند و می گوید: «یادته درمورد یه دختری حرف زده بودم باهات. نسلی. اونور میز بود از اینور ازم نمک خواست! معلومه اونم از من خوشش میاد! » فیرات با بی میلی بالاخره سوار ماشین آدم های درویش می شود تا پیش درویش برود. موجلا به سرهات زنگ می زند و با ناراحتی از او می خواهد که او را ببخشد. سرهات می گوید اول باید خانه را به برادرش پس بدهد.
موجلا می گوید که اگر سرهات او را ببخشد این کار را حتما خواهد کرد. اما وقتی گوشی را قطع می کند پیش خودش می گوید: «اگه من موجلام که بلدم چطور زهرمارت کنم! » همان موقع در خانه به صدا در می آید و موجلا دومان را می بیند و سعی می کند با ترس در را ببندد که دومان با دست و پایش مانع او می شود و داخل خانه می رود و موجلا را پیش تانسل می برد. تانسل می گوید که اگر به هرکسی از جمله قفقاز و سرهات و پلیس چیزی بگوید او را می کشد. تانسل ماموریت جدیدی به موجلا می دهد و می گوید: «باید کاری کنی قفقاز تورو ببخشه و بهت اعتماد کنه. از این به بعد از هر قدمی که برمیداره باخبر میشم! » فیرات وارد خانه ای می شود که اتاق هایش مثل دخمه است و با نگهبان پر شده. درویش روی مبلی نشسته و منتظر اوست. او به فیرات می گوید: «زمان زیادی از دست دادیم ولی ما خوب میدونیم چجوری زمانای از دست رفته رو تلافی کنیم! »
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا