خلاصه داستان قسمت ۲۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد از شبکه دو
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد را برای دوستداران این سریال قرار دادهایم. این سریال در ژانر درام، کمدی و اجتماعی به کارگردانی مجید رستگار و تهیه کنندگی حامد بامروت نژاد و با بازی بازیگران شناخته شده و معروفی چون مهران رجبی، مریم سعادت، زینالعابدین تقیپور، بهار داورزنی، حسام خلیلنژاد، آرش ماهانکیا و مهدی رضایی و… ساخته شده است. فصل اول سریال “وضعیت زرد” روایتگر قصهای درباره طراح سانتریفیوژها است. داستانی که در وهله اول همه را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. به تعبیر حامد بامروتنژاد تهیهکننده این مجموعه تلویزیونی، سریال پیرنگی دارد که به اخراج یک دانشمند هستهای میرسد.
قسمت ۲۲ فصل دوم سریال وضعیت زرد
سامان با کلافگی به دفتر میره که میبینه سر میز ناهار نشستن. وقتی ازش دلیل کلافگیشو میپرسن سامان میگه فامیل های زنم نشستن پای زنم که بچه را خارج از کشور به دنیا بیار کلاس داره! حالا من پول سفرو چیکار کنم؟ سپس رضا میگه حالا میخواستی دیر بیای میگفتی که به اون مراجعه کننده ای که امروز اومده بود بگیم دیر بیان! سامان میگه اِ کلا یادم رفته بود اونارو! به پولش نیاز داشتم. سعید میگه حالا چرا میخواین برین خارج از کشور؟ مگه مملکت خودمون چشه؟ بمونین بچه ات همینجا به دنیا بیاد، رضا میگه آره مگه بچه های من اینجا به دنیا اومدن چیشده؟ سالمن، همه چیز تمومن سعید با شنیدن این تعریف ها یاد اخلاق بچه های رضا می افتد و میگه حالا مثال های بهتری هم هست که بخوایم بزنیم. اکرم میخواد بره بیرون که حمید میپرسه کجا میری؟ اکرم میگه میخوام برم یکسری خرید کنم واسه کمک به این زوج جدیدی که اومدن میخوان برن مرکز رویان حمید میگه رضا مسئولشه چرا تو میری؟ اکرم میگه آقا رضا خودش کلی کار داره، حمید میگه پس بده من میرم و با خواندن هر مورد از اون لیست میپرسه این واسه چیه؟ اکرم میگه نوشتم که بگیریم اگه ویار کرد بحوره دیگه حمید میپرسه آش رشته واسه چی؟ اکرم میگه اگه اش رشته خواست درست کنم دیگه! حمید میگه چهار مغز چرا؟ اکرم میگه اگه سردیش کرد بخوره. حمید ناچارا میره تا بخره. سامان به دفتر مهاجرت میره تا ببینه راه های رفتن به خارج از کشور چجوریه و چقدر پول میخواد. سعید به خانه میره و میبینه فرزانه از دستش عصبانیه. ازش میپرسه ماجرا چیه؟ فرزانه میگه تو میدونستی که سامان و زنش میخوان برن خارج از کشور بچه شونو به دنیا بیارن؟ سعید میگه فرزا» من اون موقع که خواستم باهات ازدواج کنم بهت گفتم من میتونم برم خارج از کشور تحصیل کنم ولی نمیخوام برم میخوام همینجا بمونم و به مملکتم خدمت کنم! بعد تو داری حسادت میکنی؟ باورم نمیشه تو کی انقدر عوض شدی؟
فرزانه میگه من درباره خودمون نمیگم! من دارم اینو میگم که چرا باهاش حرف نمیزنی که مجابش کنی نره خارج همینجا بچه شو به دنیا بیاره! خودتو گم کردی! سعید میگه اهان از اون لحاظ! از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم! حمید به داروخانه میره تا داروهای درمان نازایی اون زوج را بخره. همانجا یه مردی را میبینه که مدام درباره ایران بدگویی میکنه حمید حرصش میگیره و به تکنسین داروخانه میگه اون جوان روش نشد بگه بهتون تو نسخه اش قرص رونده هم بزارین از لحاظ درونی ریخته بهم. سپس جلوی داروخانه از هم خداحافظی میکنن و حمید بهش میگه اون قرص نارنجیارو قشنگ ۵ تا ۵ تا بخور خوب اثر کنه. بعد از رفتنش به خودش میگه آره دیگه تو باشی پشت سر وطنت اینجوری حرف نزنی. سعید یکسری از وسایل مخصوص فیزیک را برداشته و به اتاق سامان میره و بهش میگه اومدن باهم کمی حرف بزنیم. سعید اول گوی نیوتون را جلوش میزاره و میگه این چیه؟ سامان میگه نمیدونم سعید بعد از معرفی وسیله گوی را به حرکت در میاره و میگه ازش چی متوجه میشی؟ سامان میگه آهان این دوتا گوی سر و ته، تو و خانمتی این گوی های وسط هم اطرافیانتون هستن که تحت تاثیرن درسته؟ سعید میگه نه و وسیله بعدی را میزاره روی میز اما سامان منظور اونو اصلا نمیفهمه و ربطش میده به اختلافات خانوادگی سعید. سعید بعد از نشان دادن تمام وسایل کلافه میشه و میگه این آخرین وسیله منه تمام دقتتو جمع کن تا بفهمی! و صفحه شیبدار را جلوش میزاره و میگه این چیه؟ سامان نمیدونه که سعید با عصبانیت میگه این صفحه شیبداره و یه گوی میزاره روش و میگه ببین به سمت پایین میره درسته؟ یعنی تو هر مسیری قرار گرفتی همونو تا آخرش برو مسیرتو عوض نکن! حواست باشه! و از اون اتاق بیرون میره.
سامان به همان دفتر مهاجرت میره و میگه راحت ترین راه ها برای سفر زایمان خانمم چیه؟ مسئول اونجا بهش میگه بهترین راه همون تورهای زایمانیه که بهتون گفتم. سامان میپرسه هزینه هاش چجوریه؟ او بهش میگه شما سقف بودجه تونو بهم بگین تا راهنماییتون کنم. سامان میخواد کلاس بزاره و میگه من سقف ندارم واسم مهم نیست پولش فقط میخوام بهترین باشه! و ازش میپرسه حالا قیمتش چقدر میشه؟ تو چه رنج قیمتیه؟ او بهش میگه بین ۲۰ هزار تا ۳۰ هزارتا. سامان میخنده و میگه فکر میکردم خیلی بیشتر از اینا بشه و با لبخند بهش ۱۰۰ هزار تومان میده و میگه بقیه اش هم باشه مال خودتون. اون مرد حسابی جا میخوره و میگه ۲۰ تا ۳۰ هزار دلار! سامان متعجب میشه و برای اینکه ضایع نشه میخنده و میگه میدونستم فقط میخواستم جو یخورده عوض بشه. سپس میپرسه ارزونتر جایی هست؟ او بهش میگه آره اروپای شرقی میتونین برین ۱۵هزارتا. سامان میگه نمیشه جا به جا کرد؟ مثلا اونایی که میخوان بیان واسه درمان ایران بیان ما جای اونا بریم واسه زایمان بعد دوباره جاهامون عوض بشه؟ مسئول دفتر مهاجرت عصبی میشه و به منشی میگه بعدیو بگو بیاد تو. سامان وقتی به دفتر برمیگرده ماجرارو واسه دوستاش تعریف میکنه که رضا میگه باید از سلبریتی که اینکارو کرده بپرسیم و زنگ میزنه به راد او بهش میگه ۵ دقیقه لایو میگیریم تو اون ۵ دقیقه هر سوالی داری میپرسی و جواب میدم در ازاش ۵ میلیون میگیرم رضا قبول میکنه. وقتی به اونجا میاد جلوی دوربین از وطن و عشق به وطن و خاک حرف میزنه و وقتی برنامه تموم میشه شروع میکنه به بدگویی کردن به وطن و با سامان دعواش میشه، آرش متوجه میشه که کلا دوربینو قطع نکرده بوده و تمام این دعواها و حرف ها تو لایو نشان داده شده و همه دیدن…..