خلاصه داستان قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۲۲ فصل چهارم سریال از سرنوشت

عباس به سهراب میگه تا یه جلسه ترتیب بده. وقتی همه جمع میشن بهشون میگه الان یکی از دوستام باهام تماس گرفت و گفت فقط یه شرکته که موفق شده اون دستگاه ام آر آی را بسازد و هیچ شرکت دیگه ای وجود نداره که ساخته باشه! آنها به مهندس فرزام شک می‌کنند و به طرف شرکتش میرن. وقتی به آنجا می رسند ازش می خوان تا خط تولید را از نزدیک ببینند مهندس بهشون میگه کارخانه تو شیرازه، زمان هایی که من اینجا هستم از طریق دوربین‌های مداربسته چکشون می کنم و دوربین ها را بهشون نشون میده. سپس بهشون میگه حالا میتونم بپرسم این پریشون بودنتون برای چیه؟ عباس تعریف می کنه که یه نفری از آشناهام بهم زنگ زد و گفت تنها کسی که این دستگاه ام آر آی را تونسته بسازه و لنگه این قطعه هست یه شرکت دیگه‌ست. مهندس فرزام پوزخند میزنه و میگه میشناسم اون شرکتو نمیدونم چرا چوب لای چرخ میکنن! آرام بهش میگه حالا شما خودتونو نگران نکنید بالاخره شرکت رقیب شما هستن دیگه. مهندس فرزام پیشنهاد میده تا با هم دیگه به شیراز بروند و کارخانه را از نزدیک ببینند اینجوری یه آب و هوایی هم عوض میکنند.

سهراب میگه نه احتیاجی نیست ببخشید اگه یکدفعه بهتون شک کردیم مهندس بهش میگه نه اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم این یعنی اینکه حواستون به همه چیز هست، سپس آدرس را بهشون میده تا اگه خواستن خودشون برن. بعد از رفتن آنها از شرکت، مهندس به سارخانی زنگ می زنه و به خاطر سوتی که داده او را سرزنش میکنه و بهش میگه کمی دندان رو جگر بزار به زودی به چیزی که میخوای میرسی بذار امضاء را بگیرم بتونم جنس‌ها را وارد کنم تو هم راحت میتونی بری پیش زن و بچه‌ات تو کانادا با کلی پول خوش بگذرونی. آرام به همراه پدرش و هاشم به پیاده روی میرن. وقتی آرام و پدرش تنها میشن، پدرش بهش میگه وقتی دوران بچگیت مادرت اومد بهم گفت که پولاتو جمع کردی و رفتی کفش بگیری که واسه خودت هم نبوده و به نفر دیگه کمک کردی حس خیلی خوبی پیدا کردم! به خودم گفتم این بچه تو این سن چقدر میفهمه. بعد از کمی صحبت کردن با آرام بهش میگه من متوجه شدم که یه حس هایی به هاشم داری و رابطه شما دو تا از همکار و دوست کمی بالاتر رفته ولی خواستم بهت بگم که روی هاشم نمیشه حساب باز کرد بدرد هم نمیخورین.

آرام بهش میگه میدونی بابا من یه چیز هایی تو هاشم دیدم که یه جورایی اونا معیار من شده و بدی های اونو دیگه نمیبینم پدرش بهش میگه شما اصلا به هم نمیخورین چون هاشم سوءسابقه داره اونم به جرم ارز میدونی! هیچ وقت طبقات شما دوتا باهم هم سطح نمیشه و بعدا واست خیلی مشکلات پیش میاد اینکه میگن آدمها عوض میشن اونم صد درجه همش دروغه! وقتی دو نفر کنار هم قرار می‌گیرند ته تهش دیگه روهم تاثیر میزارن نمیتونن همدیگر را عوض کنن. تو یک بار طلاق گرفتی تو اون دوران من شکستم خودت خوب یادته که حالم چجوری بو وقتی حالتو میدیدم اگه یک بار دیگه بشکنی بهت قول نمیدم که بتونم از پسش بربیام و دوباره رو پا بشم! آرام به پدرش میگه اونقدرها هم خودخواه نیستم بهت قول میدم که بیخیالش میشم. آرزو به همراه سهراب به فیزیوتراپی رفتند. دکتر به آرزو میگه پیشرفتت خیلی خوب بوده اما وقتی اینو می گم توقع نداشته باش که الان بخوای بدویی هنوز خیلی راه مونده سپس آرزو به سهراب میگه تو اگه خیلی کار داری برو به کارت برس من خودم تاکسی میگیرم میرم خونه سهراب میخنده و میگه حالا دکتر بهت گفته پیشرفت خوب بوده به این معنی نبوده که بتونی تنهایی بری خونه! اولویت من شمایین هر وقت رسوندمت خونه از اونور میرم سرکار.

در خانه الیاسی کیان پیش مادر آقا خندان میره و بهش میگه خانم اشکالی نداره من کشمش های این شیرینیو دربیارم؟ مادر فتح الله ازش میپرسه که مگه دوست نداری؟ کیان میگه نه. او از کیان درباره مادرش میپرسه کیان بهش میگه که با مادرم اومدم بیرون تو ماشین نشسته اسمش مهتابه مادر فتح الله با شنیدن اسم مهتاب و اسم پسر بچه متوجه میشه اون زن همونیه که هاشم درباره اش می گفت به خاطر همین به بیرون پرورشگاه میره و به بهانه اینکه مسئول پرورشگاه را نمی‌شناسد با مهتاب گرم صحبت میشه و بهش میگه می خواستم یه پولی واریز کنم برای بچه ها اما نمیدونم قابل اعتماد هستند یا نه! مهتاب بهش میگه قابل اعتماد که هستند من تضمین می کنم برای یک کاری باید چند سالی این پرورشگاه را زیر نظر می‌گرفتم آقا خندان مسئول پرورشگا‌ست و جوری خودشو وقف این بچه ها کرده که آدم حرصش میگیره. میشه گفت آدمیه که همه ما تو بچگی دوست داشتیم همچین پدری داشتیم!

سپس مادر فتح‌الله بهش شیرینی تعارف میکنه و بهش میگه اگه کشمش هاشو دوست نداری میتونی در بیاری مهتاب میگه اتفاقا من خیلی شیرینی‌کشمشی دوست دارم چطور؟ او میگه آخه الان یه بچه دیدم که کشمش ها رو از تو شیرینی در می آورد یک دفعه یاد اون افتادم. وقتی برمیگرده به داخل پرورشگاه به فتح الله میگه یه خانم به این خوبی، زیبایی با وقاری جلو راهت سبز شده اما تو اصلاً توجه نمیکنی! خندان میپرسه کیو میگی؟ مادرش میگه مهتاب! آقای خندان میگه من اگه بفهمم کی همچین آشیو واسم درست کرده و داده دست شما که هم بزنین من میدونم با اون! افراد مهندس فرزام به کارگاه میان و اجناس را بار میزنن و میرن. آرام با پدرش به سرعت به سمت کارگاه حرکت می کنند و آرام پشت سر هم به هاشم و سهراب زنگ میزنه اما هیچکس جواب تلفن هایش را نمیده.وقتی به کارگاه میرسن ازشون می پرسند که بارها را تحویل دادین یا نه! سهراب تایید میکنه و میگه نیم ساعت پیش رفت.

پدر آرام براشون توضیح میده که با تحقیق هایی که کردم متوجه شدم که این مهندس فرزام اصلاً تولید کننده نیست و هیچ دستگاه ام آر آی وجود نداره این خودش وارد کننده است و فقط قطعاتو ازتون گرفته تا بفروشه! آنها حسابی عصبانی می شوند و سهراب و هاشم آدرس انبار مهندس فرزام را از پدر آرام می‌گیرند و به آنجا می‌روند. هاشم پنهانی وارد انبار میشه و سهراب به بهانه گرفتن بنزین از نگهبان آن را سرگرم می‌کند. در این حین همان بار خودشان از راه میرسه و وارد انبار میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۵ ۱ رای
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا