خلاصه داستان قسمت ۲۳۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۳۷ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
ناجی در حال سوجوک درست کردن است و صفیه توهم پدرش را میزند که روی تاپ نشسته و در حال نگاه کردن به آنهاست و به ناجی میگه خداروشکر که زنده ای ناجی وگرنه من معلوم نبود کی میتونستم تو پارک رو تاپ دراز بکشم و سوجوک بخورم! صفیه میگه امیدوارم اونجایی که هستی همانجوری باشه که دوست داری و می خوای و باهاش گرم صحبت کردن می شود که یکدفعه چشمش به ناجی می افتد که داره نگاهش میکنه سپس با نگرانی بهش میگه نه ناجی خیالت راحت دیوونه نشدم داشتم واسه خودم رویا پردازی می کردم که اگه بابام اینجا بود الان بهمون چی میگفت! ناجی بهش میگه نه صفیه منم دارم به یاد عمو حکمت دارم سوجوک درست میکنم، منم هرازگاهی باهاش حرف می زنم و می شنوم که داره سر به سرمون میزاره. سپس باهمدیگه شروع می کنند به غذا خوردن حکمت با لذت و رضایت بهشون چشم میدوزد. نریمان وقتی میبینه هرچی به اگه میگه راضی نمیشه تا از بورسیه اش استفاده کنه راه دیگه ای به ذهنش نمیرسه جز اینکه به ممدوح همه چیز را بگه به خاطر همین پیشش میره و از بورسیه شدن اگه براش تعریف میکنه که به خاطر اینکه شما تنها میشین نمی خواد ازش استفاده کنه ممدوح با شنیدن این حرف ناراحت میشه و بهش میگه که با اگه صحبت میکنه.
عصر ناجی با صفیه در تراس نشستن که بهش فرم ثبت نام در موسسه های آزاد اموزشی را بهش میدهو میگه درباره اش فکر کن گفتم واست بیارم اگه خواستی پرش کنی صفیه با دیدن فرم دو دل هست و نمیدونه باید چیکار کنه ناجی بهش میگه هیچ وقت واسه هیچ چیزی دیر نیست! اینو فراموش نکن. ممدوح شب آلبوم را برمیدارد و به عکس های دوران جوانیش نگاه میندازد وقتی اگه پیشش میره بهش میگه من قبل از قبول کردن مسئولیت های بزرگ زندگی دوران جوانیمو گذراندم و تفریحامو کردم اما تو داری شونه خالی میکنی و انها بودن منو داری بهونه میکنی ولی باید بری و جوونیتو بکنی!اگه با شنیدن حرف های ممدوح متوجه می شود که نریمان اومده باهاش صحبت کرده به خاطر همین پیشش میره و بهش میگه فهمیدم که تو با پدربزرگم صحبت کردی ولی من فقط به یه شرط قبول میکنم تا از بورسیه ام استفاده کنم اونم این که تو هم بیای وگرنه تنهایی نمیرم! نریمان میگه من که خیلی دوست دارم بیام اما نمی تونم خانواده مو تنها بزارم و بیام! صفیه از خانه جنگلی به خانه برمیگردد و آنیل بهش میگه که چه اتفاق هایی بین جیلان و هان افتاده صفیه با شنیدن اون حرف ها به اتاق هان میره و بهش میگه باز دوباره تو چت شده؟ چرا داری از جیلان فرار میکنی؟ تو که دیگه الان میدونی چی می خوای! هان میگه بابا با مامان نتونست خوشبخت بشه اما به پریهان تونست اما من اینو تو خودم نمیبینم و فکر نمی کنم که بتونم موفق بشم! صفیه هان را با خودش به حمام میبره و روبروی آینه بهش میگه تو الان داری چی میبینی؟ هان میگه یه بدبخت، یه بیچاره، یه ادم ترسو که از پس هیچ کاری برنمیاد!
صفیه بهش میگه اما من دارم فردیو میبینم که هرکاری از دستش برمیاد انجام میده تا از خانواده اش و عزیزانش محافظت کنه اما وقتی میبینه هان حرف خودشو میزنه سریعا از حمام بیرون اومده و در را به روی او میبنده و بهش میگه بیشتر اونجا بمون تا بهتر بتونی خودتو بشناسی! سر میز غذا نریمان خبر بورسیه اگه را به همه میگه سپس ادامه میده که از من هم خواسته تا باهاش برم و ازشون سوال میکنه که میتونه یا نه اما صفیه با جدیت تمام مخالفت میکنه و میگه نه. بعد از صفیه بقیه هم مخالفتشونو اعلام می کنند، سپس صفیه به نریمان میگه واقعا میخوای بری؟ نریمان علی رقم باطنیش میگه نه و بقیه با ناراحتی به نریمان نگاه میکنند. ناجی وقتی با نریمان تنها میشه بهش میگه نتونستی از زندگی خواهرت عبرت بگیری؟ اونم رویاهاشو فدا کرد اگه رویاهاتو به تعویق بندازی دیگه فراموش میشه و روزی میاد که دیگه فراموششون کردی! به دنبال رویاهات برو. گلبن به صفیه میگه داری الان کاریو انجام میدی و بلایی را سر هان و نریمان میاری که مامان سر ما آورد! امیدوارم نریمان جراتشو داشته باشه و مثل من پیش تو نمونه که رویاهاش فدا بشه. ناجی به حمام پیش هان میره و بهش میگه چند سال پیش با معلمت ملک تو آنکارا در مدرسه همکار بودیم او بهم گفت بزرگترین اشتباهش تو زندگی این بوده که پسر بچه ای که بهش پناه آورده بود و تنها شانسش بوده بهش پشت کرده و ترکش کرده و خیلی پشیمون بود. هان، ملک اولین عشق تو نبود! دومین شانست بود! دلیل رفتن او تو نبودی، به خاطر این رفت که ظرفیت اون حجم از محبت تورو نداشته و به خاطر این ترسیده و فرار کرده! تو از اون دسته آدم هایی نیستی که ازت فرار کردن! نزار زندگیتو به دست بگیرن! مثل اونا با خودت رفتار نکن! حتی اگه میترسی سعی کن دوست داشته باشی! به حرف پدرت گوش کن…..